tag:blogger.com,1999:blog-400030428650929039.post6905447118071288162..comments2024-02-13T11:49:12.708+01:00Comments on منصفانه: ...http://www.blogger.com/profile/06422771505801205659noreply@blogger.comBlogger4125tag:blogger.com,1999:blog-400030428650929039.post-33542275314329837632008-12-01T12:04:00.000+01:002008-12-01T12:04:00.000+01:00ولي الان خواهرم همش داره خودشو لعنت مي كنه به خاطر...ولي الان خواهرم همش داره خودشو لعنت مي كنه به خاطر اين وروجكي كه به اين دنيا آورده. بچه ها اولاش باحالترن. به نظر من همون لاكپشته رو بچسب راحتتريYahyahttps://www.blogger.com/profile/12348550086451918687noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-400030428650929039.post-29452871412723548252008-12-01T11:59:00.000+01:002008-12-01T11:59:00.000+01:00این نظر توسط نویسنده حذف شده است.Yahyahttps://www.blogger.com/profile/12348550086451918687noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-400030428650929039.post-35773021862858209612008-11-27T11:18:00.000+01:002008-11-27T11:18:00.000+01:00من هم از فروردین یک لاک پشت دارم و اون هم شرطی شده...من هم از فروردین یک لاک پشت دارم و اون هم شرطی شده و هر وقت منو میبینه به هوای غذا شروع به دست و پا زدن می کنهBardiahttps://www.blogger.com/profile/03049287879632034752noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-400030428650929039.post-54054727933735162892008-11-27T00:17:00.000+01:002008-11-27T00:17:00.000+01:00سلام لاله عزيزمن كماكان و چه بسا مشتاقتر از قبل از...سلام لاله عزيز<BR/>من كماكان و چه بسا مشتاقتر از قبل از قاف قرارم كه وبلاگ شماست عبور ميكنم يا چيزي عين عبور <BR/>اگر كامنت نگذاشتم اولش كم سعادتي خودم بود كه از اين قابليت استفاده نكردم و دوم علتش ميتونه خيلي چيزهاي ديگه باشه ولي بي شك اين نيست كه من ديگر خواننده خوب وبلاگتان ( به تعبير شما ) يا خواننده وبلاگ خوبتان (به تعبير خودم ) نيستم<BR/>دوست دارم بدانيد وقتي پست نق وارانه را نوشتيد اولش مثل خيلي ها ناراحت شدم چون نوع خطابتان به گونه اي بود كه پتانسيل آن را داشت تا هر خواننده اي رو در بر بگيره هرچند بعدش كه بهتر فكر كردم ديدم روي صحبتتان كس ديگريست و كمي خوشحال شدم هر چند نهايتاً پست غم باري بود به خصوص توضيحات قسمت اولش . شايد غم بار بودنش مواجهه شما با كسي بود كه لازم ديده بوديد برايش بگوييد كه شما در صف بانك مي ايستيد گاهي رو نشسته از منزل خارج ميشويد و زماني حين رانندگي گفته ايد مرتيكه جاروكش _ هر چند لااقل در مورد مسايل حاشيه اي رانندگي به كاركرد اضافه تر انگشت مياني براي دوستداران تاكسي مرسي در پستي اشاره كرده بوديد _<BR/>در مورد پست پاره اي توضيحات ، گاهي شايد نميدانم متنتان ... هيچ !!! اينجا وبلاگ شماست و حق طبيعيتان كه بنويسيد آنگونه كه ميخواهيد و حق طبيعي مخاطب كه خوشش نياد .<BR/>در مورد fake it … نميدانم درست يادم هست يا نه اما احتمالاً كسي به نام دمير شار يا دمير شاه يا دمر شاه (:دي) روزي به شما گفته بود توانايي عجيبي در انكار مشكلات داريد ، بعد خودتان اضافه كرده بوديد " يهوداي انكار كننده كه منم " اما لااقل در مورد مسايل مربوط به درس و پايان نامه به شدت مشكلات را چند برابر ميبينيد . شايد بشود در مورد مسايل تحصيلي گفت " يهوداي اغراق كننده كه شماييد "<BR/>در مورد استابيلايزر ... شايد از زماني كه پستي در مورد عينك زدنتان نوشتيد و رسماً به رسته عينكي ها وارد شديد تا الان يكي از بزرگترين دغدغه ها و درگيريهايتان همين وسيله باشد . دست كم چند پست مستقيم يا غير مستفيم به اون مربوط ميشه كه بيشتر من رو ياد روزهاي اولي ميندازه كه خودم عينكي شدم البته در اون سالها معمولاً اين وسيله جايگاه محترم اين روزها رو نداشت . در همين پست يه مقداري هم ياد پمپ بنزين رفتن شما ساعت يك بامداد با نانا ( اگه درست اسمشون رو يادم مونده باشه ) افتادم و ياد با آسانسور بالا پايين رفتن و پنجره باز كردن آقاي بلتوبيا بعد از خداحافظي كردنتان از مجلس تارنوازي همينطوري ... .<BR/>در مورد سيلي هيچ پست مشابهي تا الان از شما نخوانده بودم اما دقيقاً ياد كلاس هنر آقاي اميني سال سوم راهنمايي خودم افتادم . كلاسمون زنگ هنر تقريباً نامنظم تر از زنگ ورزش بود . من هم معمولاً سر كلاسها آروم بودم از جمله در اين كلاس ، داشتم نقاشي ميكردم از يه مسجد كه همكلاسيم كه اسمش امير كرندي بود همينطور شروع كرد روي ميزها راه بره _ من رديف جلو مينشستم _ يكهو پاش رو گذاشت روي دفترم طوري كه كامل نقاشيم رو از بين برد، منم پرتش كردم جلو جوري كه پهن كلاس شد و عينكش چند متر جلوتر افتاد ، معلممونم بلند شد و بي مقدمه شپرق زد زير گوشم و پرتم كرد از كلاس بيرون . از اون روز تا الان من هميشه از كلاس ها فراريم حتي زماني كه كارشناسي ميخوندم يادم نمياد بيشتر از 6 يا 7 جلسه سر كلاس رفته باشم چون از همون موقع عادت كردم به خود آموزي، در ضمن هيچ وقت ديگه رديف جلو ننشستم .<BR/>در مورد مشاهدات ... از اون دسته پستهايي بود كه من اسمشون رو بي دليل گذاشتم انتزاعي از همونهايي كه مثلاً در مورد پرهاي سيمرغ نوشتيد يا اوني كه در مورد سكوت از ناتاليا گينز بورگ نقل كرديد يا حتي پستي كه در مورد كاغذ مچاله نوشتيد _ كه از محبوبترين پستهاي شماست دست كم از نظر من _<BR/>در مورد حمص _ كه براي من همان هوموس بدون آبليموست _ فكركنم سومين بار است كه نشانه هايي ارايه ميكنيد كه با آشپزي آشنايي داريد اولينش اگه اشتباه نكنم پستي بود در مورد ده دقيقه اي كار كردن مامانتون ، كه از وقتي شما رو صدا ميزنه تا سيب ها رو سرخ كنيد تا زمانيكه وارد آشپزخانه ميشويد او همه را سرخ كرده است ، دومينش آموزش نحوه پختن مرغ بود كه به آقاي بلتوبيا از راه تلفن ارايه ميكرديد و سومينش هم همين پست . به هر صورت چون هيچ كدام از پيش شرطهاي علاقه مند شدن به اين غذا_كه در ابتداي نوشتتون آورده بوديد _ رو ندارم به اضافه اين كه حبوبات به طور كلي معده ام رو ناراحت ميكنه همين كه شما ميل كرديد براي ما هم كافيست<BR/>در مورد آقاي نامجو هم تا الان چند بار نوشته بوديد ، آنقدر كه من علاقمند شدم به شعر زلف بر باد ... و حفظش كردم اما ترنج ، شيرين ، دياسپام و بودا براي من هم از محبوب ترينهاست<BR/>در مورد پست آخرتون ، اول كه مدتها بود با اين سرعت آپ نكرده بوديد !!! دوم : آينشتاين ، كرگدن ، كبوتر ، گنجشك ، لك لك ، سيمرغ و سوسك حيواناتي هستن كه تا الان ازشون نام برده بوديد . كرگدني كه گاهي لازم بود بيدار بشه و خيلي چيزها رو از بين ببره ، كبوتري كه بچه كرده در گلدان محبوب مامان ، گنجشك هايي كه خرده نان مي خورند و خانم نيسي اي كه كف پاي راستش را به ران چپش تكيه ميداد شبيه لك لك و قهوه صميميت درست ميكرد ، سيمرغي كه پرهاي خيسش رو به شما دادند و سوسكهاي پاركينگ طبقه پايين كه به گمانم در اين سرما به مدتيشن ابدي رفتند .Anonymousnoreply@blogger.com