۲۴ دی ۱۳۸۵

در جهان من هیچ چیز قطعیت ندارد و من آگاهم که یقین نداشتنم ناشی از بی قراری بیست و سه سالگی نیست ... کما این که با افزایش سنم عدم قطعیت به طور فزاینده ای در من رشد کرده و تمام سیاه و سفید ها و میلیون ها خاکستری هر لحظه در حال عوض کردن جایشان با هم هستند وسوژه ها اغلب در ذهنم با معیار هایی متفاوت با دانشم نسبت به آن ها دسته بندی می شوند ... زمانی که از همیشه بیشتر تظاهر می کنم که در حال تحلیل سوژه و قرار دادنش در یک طبقه ی مشخص هستم ، بیشتر از هر لحظه ای در حال دور شدن از تحلیل دقیق و قطعی هستم و گاهی این نگرانم می کند و آز آدم های زیادی که در من زندگی می کنند ونظراتشان با "من" اریجینال متفاوت است و مدام در حال زایش "من "های جدید هستند ، وحشت زده می شوم ... اما این تنها لحظه ی کوتاهی ست و من دوباره با شور و شوق دست به خلق و زایش "من " های دیگر می زنم
برای من ، دیدن آدم هایی که قاطعانه چیزی را انکار می کنند ، همزمان ، تعجب و تحسین تولید می کند ...هستی برای من سرشار از امکان است ... و به سختی سعی می کنم بفهمم مردم چه طور از میان تمامی ممکن ها یکی را انتخاب می کنند و به آن وفادار می مانند . من در چشمان دختر همسایه مان به یک اندازه امکان هرزگی ونجابت می بینم و نمی فهمم چه طور تن به نجابت می دهد ، وقتی تا این حد هرزه است و هرگز قادر به گفتن این که چنین یا چنانم ، نیستم و به تمام آدم هایی که می دانند چه هستند و راضی هستند و تصمیم دارند همان چیزی که هستند ، بمانند ، غبطه می خورم اما نمی خواهم شبیه هیچ کدامشان باشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر