منصفانه
روزمرگی لاله منصف
۱۸ مهر ۱۴۰۳
Wandering in the Maze of My Fragmented Self
›
تقریبا هرجای زندگی که بودم، وقتی به گذشتهم نگاه کردم فکر کردم وای چقدر گمگشته بودم قبلا. همیشه از کمیت و کیفیت گمگشتگی که قبلا داشتم تع...
۱۹ تیر ۱۴۰۳
هویت هیبرید زبانی
›
سالها فکر میکردم فارسیم اقلا خوب است. در سالهای گذشته متوجه شدم که فارسیم هم کُند شده. خودم زن چهل سالهام، فارسیم بیست و چند ساله. ...
۲ نظر:
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
مرزبان خویش
›
چرا صداها انقدر بلند شنیده میشود وقتی آدم مریض است؟ انگار حواس فقط مایلند تکتک کار کنند. همکاری حواس خیلی خواستهی زیادی میشود از بدن....
۵ فروردین ۱۴۰۳
مشتاق تدریج تقلا
›
وقتی که چهل ساله شدم، خیلی سختم شد. نمیخواستم جز زنان چهل ساله باشم. از اینکه سختم شده بود هم سختم شده بود. یعنی نمیخواستم که سختم باشد...
۳ نظر:
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
تبارشناسی وقارشناسی دستهای سیمانی
›
در دههی هشتاد دفتر دانشگاه هنر برای انجام کارهای اداری حوالی میدان فاطمی، خیابان حجاب یا فلسطین بود. – آفرین چقدر خوب دارم آدرس میدم. این ...
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
Ein chaotischer Walzer auf dem schmalen Grat des Unglücks
›
این دفعه داستان اینطوری بود که صبح یکشنبه ساعت ده صبح زمین تنیس رزرو کرده بودم. شاید مثلا چهار ماه بود راکت رو دستم نگرفته بودم. خیلی تو ...
۱۲ نظر:
۴ مرداد ۱۴۰۲
Welcoming Horrendous Emotions with Curiosity
›
دیروز توی راه داشتم کتاب First Love, Last Rites رو میخوندم، توی همین داستانی بودم که عنوان کتابه. خیلی هولناکه. تمام داستانهاش هولناکه. ...
۱۳ تیر ۱۴۰۲
Radical (Self-)Care
›
زیر دوش ایستادم و از لای موهام خزه، خرده چوب، خاک و سنگریزه (؟) ریخت پایین. خم شدم و خرتوپرتهایی که ازم ریخته بود پایین را مشت کردم و ان...
۱ نظر:
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
فنر
›
یک میوهفروشی نزدیک محل کارم هست به اسم ایستگاه ویتامین. اصلا چون اسمش ایستگاه ویتامین است و من را یاد معجونفروشیهای تهران میاندازد ازش...
۵ نظر:
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
مبلمان ذهن
›
یک هنرمند اوکراینی هست که دنبال میکنم به اسم الکسا اجینکو. بین لندن و کیف زندگی میکند و سر حمله به اوکراین با دقتتر نگاهش کردم. یک مجمو...
۱ نظر:
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب