۱۷ بهمن ۱۳۸۶

مرده های ما اغلب در بهشت زهرا !! دفن شده اند. این قدر که بعضی قطعه ها هست که فامیل ها و دوست هایمان مهمانی دوره برگزار می کنند از بس زیاد شدند. هر وقت دلمان هوای عمو خسنگمان، بابابزرگمان و آقای پاندورا را می کند ، می دانیم آن جا خوابیده اما همیشه با دیدن یک اسمی که با رنگ سفید و نستعلیق زپرتی روی یک تکه فلز سیاه نوشته، دلمان به هم می خورد و از دیدن آن پارچه قهوه ای بته جقه ای و دیدن جماعتی که منتظر عزیز بی جانشان هستند، سرگیجه می گیریم. با خودم فکر می کنم چه شدید است این جا مردگی کردن... بعد می گویم من اگر مردم، مرا این جا خاک نکنید و تز امام زاده طاهرم را می دهم باز! بعد بر می گردیم خانه
امروز خیلی تصادفی سر از پرلاشز در ویکی پیدیا درآوردم و تصمیم گرفتم همین جا اعلام کنم که اگر راهم دادند، در پرلاشز مرا بمیرانید اصلا، که خیلی باحال تر است! آدم می میرد هم در پرلاشز خاکیده بشود! فکر کن که با این، به صورت ویرچوال می آیید سر خاکم! قبل تر، پرلاشز برای من فقط یک اسم بود که قبرستان بود و هدایت آن جا خوابیده بود.گیرم که اسمش چون "پ" و" ل" و "ش" داشت کمی خوش آوا هم بود. کمی هم ما را یاد خودکشی می انداخت و از آن جایی که یک کلمه فرانسه سرمان نمی شود، حتی ص ک ثی هم بود! بعد دیدیم که به به! علاوه بر تمام ویژگی های خوب ذکر شده، ساعدی خان، پروست جان، وایلد والا مقام، دلاکروای رمانتیک، بالزاک ساغری و کامی پیساروی رنگی، جیم موریسون که د مست کاریزماتیک فرانت من این هیستوری آو راک میوزیک هست ( البته به نظر من این توضیح فردی مرکوری است) ودیگرانی که به آشناییشان می ارزند هم، که آن جا هستند! این شد که هوس کردیم آن جا بمیریم. حتی حتی با چشم خودمان دیدیم پروست توی قطعه هدایت می باشد! خودتان بروید نقشه اش را ببینید. حالا گیرم که پروست سی سالی زودتر از این آقای عشقی ما هدایت خان آن جا خوابیده! ما هم یک صد سالی دیرتر می خوابیم. توفیرچندانی نمی کند ولی گمان می کنیم که شب ها آن جا خیلی خوش می گذرد. جیم موریسون آن بالا فرانت منی می کند! پروست هم دستش را زده زیر گونه به سوان فکر می کند، ساعدی دنبال بیل می گردد، صادق هدایت هم به من رو نمی دهد بروم باهاش سلام علیک کنم و پیسارو جان دارد لکه رنگی می گذارد روی بوم با حساسیت فراوان و الخ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر