۲۳ آذر ۱۳۸۷

همیشه ها

خسته ی مرده ام. خانه رسیدم. شامم را خوردم. چایم را خوردم. سربرهنه، ته برهنه شده ام یک ساعتی که خستگی م در برود. نرفته. به خودم می گویم تازه شنبه است.

با تنبلی و با فکر گیس درازم با خودم می جنگم که حمام بروم یا نه! هی ور تنبلم می گوید دیروز حموم بودیم ولش کن. ور مرغابیم می گوید بیا بیا بریم. بیا. سرده زود بخار می کنه. باحاله. بیا.

فعلن نشستم. نگ که همکارم شده دوباره، با توجه به اطلاعی که از شدت اینترنت لازم بودگی م دارد، برایم توضیح می دهد که فقط تا سی و سه روز دیگر اینترنت نداریم. یعنی با مزه است. اول می گوید چهل روز اینترنت نداریم، بعد با ذوق می گوید می دونی یک هفته ش رفته!

این نگ هم آدم عشقی ای است. شدید. یعنی من از بچگی دلم می خواست بزرگ شدم مثل او جالب باشم! ده سال، یک ماه کم، از من بزرگ تر است. یعنی من که ده ساله م بود او بیست سالش بود. بیست سالگی یعنی یک دختر معرکه بودن به ویژه از منظر یک دختر ده ساله که حتی هنوز بالغ نشده! و او همیشه هزارتا ماجرای باحال داشت. رژ گونه می مالید. دوست پسر داشت. خوش خنده بود. گرافیست بود. دامن کوتاه می پوشید همیشه. کتاب های مهم می خواند. خوشگل بود. یعنی هست. یعنی خلاصه خیلی باحال انگیزناک بود! همه چیز او یک جوری بود که آدم می خواست بزرگ شد، اون جوری باشد... نمی دانم می دانید از چی حرف می زنم یا نه ولی مهم نیست...

حالا من خوشحالم دوباره همکاریم. دیدید بعضی ها علاوه بر این که آدم خوبیند، همکار خوبی هم هستند؟ این از آن هاست. می شود ضمن این که نشسته ای پای پی سی با یک بروشوری ور می روی، برایش از چیزهای خیلی شخصی بگویی و بفهمد چه می گویی. می شود کنار هم ساکت بنشینید. اصلن یک ویژگی مصاحب خوب این است که بشود کنارش ساکت بنشینی. بعد گاهی ادوایس های تفریحاتی بهت می دهد. همیشه طرف آن جایی است که زندگی مهربان می شود و خوب و ملو. که وقتی باهاش حرف می زنی راجع به یک چیزی مثل اغلب افراد خانواده پدری م (حتی خودم) از آن جایی بحث را شروع نمی کند که تو مقصر بودی برای زندگیت. معمولن می داند که گاهی باید کسی باشد که به آدم بگوید خونسرد باش. خب برای منی که دیشب از استرس خوابم نمی برد و احساس می کردم همه ی کارهای جهان ریخته است سر من چی بهتر از آدمی که هشت ساعت در روز به آدم انرژی مثبت می دهد؟ می خواهم برایتان بگویم که کلن همچین آدمی است که بگوید عصرها بیا از دفتر با هم برویم باشگاه. یا مثلن از توی کشویش بیسکویت عجیب جالبی می دهد که بخوری ساعت سه که داری از خواب می میری. می گوید بیا بنشینیم چای بخوریم الان با این! همچین آدم خوب لازمی است کلن.

حالا درباره ش بیشتر می نویسم برایتان بعدن. البته اگر دعوایم نکرد که این ها را نوشتم چون می خواندم!

سلام. چطوری؟

نظر موافقت چیه فردا ناهار چی داشته باشیم؟

پ.ن

این پانوشت سپهرانه ست محض چیرآپ جات

یک. قبض موبایل هامان آمده. من می گویم وای خیلی حرف زدم چقدر اومده یعنی؟ سوپی می گه اسمسش که اومده. چقد بود؟ می گم یادم نیست! می گه ماهی! (منظورش این است که حافظه م قد ماهی است) باز کردم. نگاه می کنم می گم ئه بیست و یک هزار تومنه که! آخ جون! می گه اون مال لناس! مال لنا هم میاد خونه ی ما هنوز. باز دوباره حالت هراس و حسن هلاک بهم دست می دهد که آن یکی را باز کنم یک هو نگاه می کنم می بینم نوشته لاله. می گم سپـــــــــــــــــــــــــــهر! کشتمت. می خندد. ( داشته باشید زیاد حرف زدن من را که پولش چقدر شده! دو نقطه افتخار به کم صحبتی!)

دو. زنگ زده می گوید لاله می خوام بزرگ ترین مخ زنی زندگی م را بکنم. من هیجانی شدم، می گم کی هست؟ می گه تو! می گم مسخره! میگه میای بریم خونه عمو سین اینا! مامان اینا اونجان گفتن منم برم، می خوام تو هم بیای! بــیــــــــــــــــــا. می گم اوم... مخشو زدی! بیا دنبالم.

سه. می گه در پایینو دیدی؟ بعد از این که از خنده غش و ضعف کردم رو زمین چون یادم افتاده چه بلایی سرم آورده می گم تو چی شدی؟

می گه درو که دیدی خیلی سفت بود همیشه. (در آپارتمان ما مثل همه ی آپارتمان ها از این لولا ها داره که درو می بنده و باز می کنه و صد البته سفت و سنگین، بعد اینو کندن!)می گم آره می گه مثه همیشه بازش کردم کوبیده شد یک صدایی داد که من تا در واشد، فقط اینور اونورو نگا کردم که کسی ندیده باشه! بعدم در رفتم! دقیقن همین اتفاق، یعنی عین همین اتفاق برای من هم افتاد و دوتایی انقدر خندیدیم که مردیم. نمی دونین چه صدای می ده و چطور کوبیده می شه به دیوار که. آدم عادت داره با یک شدت خاصی درو باز کنه خب!

چهار. انیشتین گازم گرفت خنگ خر وحشی! قربونش برم انقد گنده شده! قد کف دستمه! داشتم غذا می دادم حالت مادری ورم داشت گذاشتم نوک انگشتم اونم نامردی نکرد گازی گرفت ها! گاز! ول نمی کرد پدر لاک پشت!

پنج. بابای آدم که ماشینش زوج است و آدم شنبه با ناز و عشوه ماشینش را گرفته و مشدی ممدلی را داده به او، از در که می آید تو، می گوید چه جوری با این رانندگی می کنی!؟ دنده ش جا نمی ره! (دو نقطه قوی بولدوزری دنده جا کن که منم)
شش. این دیوانه شده یا من دیوانه شدم. من اینا رو خوش خط می کنم. قول!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر