۱۸ خرداد ۱۳۸۸

امان از جو به حالت دگرگون یا خب بله من هم نوشتمشان بالاخره

من همچین چیزهایی که این روزها توی خیابان می بینم، تا به حال توی عمرم ندیده بودم. من اصلن شوکه هستم از چیزهایی که توی خیابان می بینم. من نمی توانم دیده هایم را تحلیل کنم. من می توانم فقط تعریف کنم که چه چیزهایی می بینم. چیزهایی که من می بینم به دو دسته خنده دار و رقت انگیز تقسیم می شوند. من نمی خواهم از چیزهای رقت انگیزی که می بینم حرف بزنم. لااقل حالا حالاها نمی خواهم. شاید یک روزی نوشتم از تمام رقت انگیزی ش...

بنابراین فعلن برو بریم برای چیزهای خنده دارِ جو دگرگونی.

چیز اول: من نمی توانم به هرکسی که روبان سبز بسته و یک ربطی به میرحسین دارد، ویکتوری نشان ندهم. هی ور عاقلم که می داند من اصلن نمی دانم میرحسین کیست و چیست و چرا، می گوید صاف بشین. به روبرو نگاه کن. تو روبان های سبز را ندیدی. چیه دستتو می بری از پنجره بیرون برای موتور سوار سه ترکه! اصلن تا حالا یک نگاه کردی به برنامه هاش؟ یک بار ایمیل های بامی رو خوندی؟ (:ی) بعد ور هیجانی م می گه هی هی! محام محام! موج حمایت از میرحسین که منم. بوق بـــوق بوق بــوق. هی می آید ور هیجانی م خانه به بابایم می گوید من این را خواندم، آن را دیدم، آن را کردم، تو چی؟ می آید چیزهای ناامید کننده ای که دیده تعریف می کند برای بابایم که دلداری بدهد. که بگوید چه کار داری آن ها کی هستند؟ تو کار خودت را بکن. که عدد رقم هایی که دارم من با بابایم که به نظرم خداوندگار تحلیل های سیاسی جهان و عدد رقم های جهان است، فرق کند و بابایم هی ریلکس باشد و من؟ من نه...

چیز دوم: اولین جمله ی هر کسی که باهاش حرف زدم امروز و در محدوده ولیعصر بود، این بود که این جا تظاهرات شده... و من دست خودم نیست هی یاد جمله های کتاب تاریخ دویست صفحه ای دبیرستان می افتم که تویش نوشته بود حرکت خودجوش مردمی. که آدم اصلن نمی دانست پیش از این که تهران این همه مردم دارد. که آدم واقعن اصلن نمی دانست این شهر این همه این همه این همه مردم دارد که خودشان به خودشان جوش می خوردند به اشارتی. شما تصوری از شوکه شدن بنده بعد از دیدن خیابان ولیعصر ندارید. که چیزی که ازش خنده ت می گیرد این نیست که این همه معترض هست و تا راه ندی صدا نمی کنند، از این خنده م می گیرد که به نظرم می آید حرکت خیلی شرتی زرتی و نظام نیافته است و همین جور الکی پلکی ست و حالا شما جماعت نظام دهنده نریزید سرم که مگه کوری ما نظم داده بودیم! اگر هم داده بودید، من ندیدم خب. که من نمی توانم جلوی افکارم را بگیرم که یعنی قبلن هم این جوری بوده؟ همان قبلن دور عجیب؟ به همین خنده داری؟

چیز خیلی خنده دار سوم: همان جور که توی ترافیک مانده بودیم، من و آقای راننده آژانس همراه با هم داشتیم تحلیل های آبدوغ خیاری می کردیم از ترافیک و مردم و احمدی نژاد و میرحسین، یک آقای راننده دوصد شیش، پنجره ماشینش را داد پایین، که آقا آقا موج اف ام شماره فلان رو بگیر! داره گوگوش پخش می کنه!! خب شما نمی دانید که ناگهان چقدر خنده م گرفت دیگر. من هم که مستعد که کسی سوتی بدهد، غش و ضعف کنم از خنده. چنان قهقهه می زدم که آقای راننده آژانس از خنده من خنده ش گرفته بود و ما چنان هرهر کرکری می کردیم که هیچ کداممان برای راننده متحیر دوصد شیش نمی توانستیم توضیح بدهیم که انقلاب نشده و از رادیو گوگوش پخش نمی کنند بلکه کار، کار ترنسفر یکی از همین ماشین هایی ست که کنارت ایستاده و بنده خدا داشته گوگوش گوش می داده و روی موج تو هم آمده. یعنی می خواهم برایتان نه از خنگی آقای راننده دوصد شیش که فکر می کرد اگر انقلاب شود از رادیو همان آن گوگوش پخش می کنند و نه از این که آدم هایی هستند در جهان که نمی دانند ترنسفر چیست، بلکه از جو دگرگونی بگویم که باعث شد با شنیدن صدای گوگوش آقاهه فکر کند انقلاب شده. یعنی نمی توانید تصور کنید که من چقدر بیشتر خندیدم وقتی راننده آژانس سعی می کرد که برای آقاهه توضیح بدهد که انقلاب نشده بلکه این ماجرا صرفن یک ترنسفر ده هزار تومانی ست و انقلاب هزینه دارد (:ی)، این جاهای بحث بود که کف ماشن خودم را می زدم از خنده.

بعد من امروز که از خیابان ولیعصر نبش عباس آباد در ساعت پنج و نیم رد می شدم، یک لحظه مثل اسب گریه م گرفت. از دست این مردم. این مردم دگرگون. آخ آخ هیچی هیچی... حواسم نبود قرار است چیزهای خنده دار بنویسم... چیزهای خنده دار، چیزهای غیر رقت انگیز، چیزهایی غیر از این جو دگرگون...

۱ نظر: