اما بالاخره اوقاتی هم هست که چیزها نگران نکننده اند
من بر خودم می دانم که بنویسم مرسی. می دانم خودت هیچ حواست نیست که بی حواشی (هیه) از دستت حالم خوب است. که روح فروپاشانه م را آرام می کنی و هیچ حواست نیست و من می خواهم بدانی حواسم هست و مرسی و اصلن می دانی لازم بود برداری الان این جا باشی تا به خودت یک توضیح جامع و عملی بدهم که ممم...
داستان این است که الان به طرز غیر عادی ای با تو همه چیز سر جای خودش است. نه بیش است نه کم. نه دلم را می زنی نه بیشتر می خواهم. اصلن بخواهی بدانی من را می ترساند انقدر نگران نکننده است. انقدر که بی دردسر است الان. انقدر که من چیز بی دردسر لازمم. انقدر که مدت هاست چیز بی دردسر ندیدم. انقدر که بشود با تو ساکت ماند و ساکت ماندن یک چیز جادویی ست چون به آدم کمک می کند چیزهای دردسردار را نداند و حرفشان را نزند. خب گاهی آدم لازم دارد که نداند و رد بشود و فارغ باشد از همه تنش و تعهدی که روزانه توی زندگی آدم هست (سلام عطا. این بود فراغت سومم). این خوب است و مثل این می ماند که تو پیک نیک این روزهای منی.
بعد هم که الان می خواهم ننویسم که کمی می ترسم یکی مان یک تکان نابه جایی بخورد و این تعادل را به هم بزنیم اما می نویسم از آن جایی که نوشتن یک مرض ناجور لاعلاجی ست.
البته تا مدتی این بی دراما بودن خوبه...در دراز مدت رو نمیدونم
پاسخحذفببین یک جوری مینوسی که آدم وادار به کامنت گذاشتن میشه...و اظهار فضل...مقصر شمایی البته!و
man ham bar khodam midanam ke beguyam shoma cheghadr ehsas mikonam khosh halid khodaro shokr!!!enerji be man midahid ba in post hatan khodaro shokr!!!
پاسخحذف