۵ دی ۱۳۸۸

چون مرض داریم

باز آمدم تز بدهم. من را که می‌دانید. من کلن آدم تماشا کردنم. آدم تماشا کردن و ورور نوشتن. بعد در زندگی و حیات و هستی خودم عاشق این هستم که از ترکیب این دیده‌ها و کرده‌ها و نکرده‌هام تز بدهم.

رابطه‌ای که در حال شدن است، را دیدید؟ همیشه یک بازی این میان در جریان است. از زد و خورد غرور و ناکسی و مهربانی و خریت دوتا آدم. بارها و بارها با رفتارمان آدمی را از خودمان می‌رنجانیم تا دسته. می‌ترسانیمش از نبودنمان. می‌پریم. آدم تازه می‌بینیم. می‌گذاریم بداند که آدم‌های تازه‌ای می‌بینیم. بارها کاملن از خودمان ناامیدش می‌کنیم. بارها و بارها توی دلش ما را می‌بخشد. می‌بخشد که چشممان دنبال کس دیگری‌ست. رویش هم نمی‌شود که بگوید می‌بخشمت. دلیلی ندارد که ببخشد یا نبخشد. اصلن در حوزه‌ی حقوقش نیست که همچین چیزی بخواهد. چیز قابل آویختنی نیست که به‌واسطه‌ش برای خودش این حق را قائل باشد که از تو بخواهد آدم تازه‌ای را نبینی. یا حتی آدمی که باهاش گذشته‌ای داشتی را نبینی. نمی‌تواند این را بخواهد. نمی‌تواند این را نخواهد. مرض این بازی همین است.

بعد آدم به‌کرات توی این موقعیت قرار می‌گیرد. به‌کرات توی این موقعیت طرفش را قرار می‌دهد و این بازی، بازی بارها و بارها امیدوار شدن و ناامیدشدن است. تا یک‌جایی که آدم تسلیم می‌شود. تسلیم شدن هم این‌طوری‌ست که یا تسلیم می‌شود که برایش آدم روبروش مهم است. که توضیح می‌دهد. که راضی‌ش می‌کند. که دلش نمی‌آید دلخورش کند یا نه... تسلیم می‌شود که تیر خلاص بزند. که به او بفهماند هیچ قصدش را ندارد که راضی‌ش کند. که موش و گربه‌بازی را تمام می‌کند. که می‌رود جای دیگری بازی کند. بعد من فکر می‌کنم از بهترین جاهای رابطه، اگر رابطه‌ای ماند بعد از بازی، همین‌جاش است. مهم‌ترینش شاید. مهم‌ترین تصمیمات درباره‌ی این‌که یک‌نفر چه‌طور آدمی‌ست را همین‌جا می‌گیریم. ناکسی هم هست. بس که بعدن از توش شوخی درمی‌آید. بس که آدم باید بعدش هزار تا بوسه بدهد برای رفع کدورت. بس که زدی ضربتی، ضربتی نوش کن است. بس که وحشیانه‌ترین پینگ‌پونگ رابطه‌ست. بس که جایش همیشه درد خواهد کرد. می‌دانید که یک دردهایی هست که آدم دوست دارد. که آدم مرض دارد و دوست دارد. گیرم گاهی هم درد ملایمی‌ست. می‌دانید که حتی وقتی همه‌چیز خوب پیش برود، عشق یک‌جور رنج ملایم خواستنی‌ست (سلام آقای آلن).

۱ نظر: