۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹


برای خواهرم که در آستانه‌ی سی‌سالگی‌ش ایستاده پر از تردید
دوسِت دارم یه جوری که اصلن نمی‌دونم کیو این‌جوری مث تو دوست دارم. دلم می‌خواست من تو جیبت بودم. تو تو جیب من بودی. اصلن همین‌طوری یه بند نشستم دارم عر می‌زنم و نمی‌دونم چه خاکی به‌سرم کنم که از این گندکاری‌ای که راه انداختم - و به خودم قول داده بودم تا جمعه راه نندازم- نجات پیدا کنم و همین‌طور نشسته بیخ گلوی من. مثلن الان من زنگ بزنم به تو چی بگم؟ تو بیای این‌جا تو هم می‌افتی به زر زر بدتر از من. می‌دونم... خاک برسرش لنا. خاک بر سرش. الان یه احمق احساساتی‌ام که دارم اینو می‌نویسم. تو رو خدا تو اگه خوندی زنگ نزن به من گریه کن.
دلم می‌خاد این دو روز بگذره به‌سرعت و هم‌زمان دلم می‌خاد نگذره ابدن. همه‌چیز منو به گریه می‌اندازه. همه‌چیز.
I want to be forever young.
این آهنگ فور اور یانگ رو تلویزیون گذاشته بود. گوشش دادم بعد از مدت‌ها. یه جاش می‌گه:
Heaven can wait we’re only watching the skies
Hoping for the best but expecting the worst
Are you going to drop the bomb or not?
Let us die young or let us live forever
یهو فکر کردم چقد این حالش مثل حال الان خیلی آدمای دور و برمه. این فور اور یانگ رو که می‌کِشه موقع خوندن، هی بینی‌م می‌سوزه و گوله‌های اشکم قلمبه‌تر می‌شه...
اتاقم رو نگاه می‌کنم. انگار دندونای کتابخونه‌م ریخته جابه‌جا.
می‌دونم درست می‌شه. درست می‌شم یعنی. می‌دونم می‌رم جیغ‌جیغ خوشحالی می‌کنم. می‌دونم الان منم سرما خوردم و پی‌ام اس‌ گریبانمو گرفته ولی این لحظه‌ی جاری اندوهناکه.
هی خواستم دراماتیک نکنم همه‌چیز رو. خب حالا کردم دیگه. اقلن الان قول می‌دم شورشو درنیارم. نه قول هم نمی‌دم.
دوستم که بهش مراجعه کردم که لطفن یه‌کم حرفای بیخود بزن که من گریه‌زاری‌مو بس کنم فرمود که بکن اصلن. فقط به من زنگ نزن. من ضمن این‌که خیلی خندیدم و بهش گفتم حیوون از دنیا نری، الان که آخرای این نوشته‌ام، بهترم. اقلن فقط موقعی که فور اور یانگ رو می‌کشه گوشام کر می‌شه یه‌کم و بغض می‌کنم یکی درمیون، ولی این اشکای مسخره‌ترین چیز جهان رو نمی‌ریزم دیگه.
لنا... ریگیل بیگیل هابیلی بیلا. مگه نه؟

۱ نظر: