Copie conforme
کپی برابر اصل نه تنها بهنظرم بهترین فیلم آقای کیارستمیست که تا حالا دیدم (ندیدهام همهی فیلمهاش را و از زیر درختان زیتون مثل سگ میترسیدم و طعم گیلاس را برای این دوست داشتم که بابام خیلی دوستش داشت و ده را فقط برای خودم دوست داشتم)، بلکه بهنظرم یکی از بهترین فیلمهاییست که تا حالا کلن دیدم. البته مجبورم باز هم بروم سینما تماشاش کنم که بگویم از بهترین فیلمهاییست که تا حالا کلن دیدم. چون یک آدمی هستم که وقتی از این حکمها میدهم خودم اول از همه وحشت میکنم.
یک چیزی که روند لذت بردنم از فیلم را خراب میکرد این بود که فیلم سه زبانه بود. فرانسه، ایتالیایی و انگلیسی. من فقط انگلیسیش را کامل میفهمیدم و برای فهمیدن بقیهش باید آویزان زیرنویس آلمانی میشدم. این سوییچ کردن از زبانها روی هم، لذت بردن از فیلم را برایم خراب میکرد. از آنجایی هم که بدبختم و ده تا لغت فرانسه بلدم، ده تا لغت کوفت و این وسط بغلدستیم هم یکهو به فارسی میپرسید ئه مرده چی گفت؟ و ئه زنه چی گفت و میگفت درختِ چی؟ میگفتم فکر کنم گفت درخت زندگی. همون درخته که فیلان... و بعد مجبور بودم توضیح بدهم که مرده چی گفت و یا زنه چی گفت یا کلن چی شد و اینها، برای همین دچار "زبانپریشی" شده بودم توی سینما و یک سری دیالوگها از کفم میرفت.
جولیت بینوش انقدر خوب بازی میکند، انقدر خوب بازی میکند، انقدر خوب بازی میکند، میخواهی بمیری. ویلیام شیمل انقدر شکل "بیگ" است که خدا میداند. بعد بیگ را جوگندمی و باهوش و نویسنده و بلا هم بکن، رفتارش هم صد برابر جذابتر بکن، جوری که پاسخی نداری که سپس چه کنی از خوشی دیدنش.
خود ایدهی کپی برابر اصل هم از بیخ برایم شدیدن خوشایند بود. یک چیزیست که خیلی بهش فکر کردم. انگار یکی بردارد یک مفهومی که توی ذهنت است را شکل بدهد. یک مجسمه بگذارد جلوت. نه که مجسمههه شبیه دقیق چیزی باشد که تو فکر کردی، اما یک خاطرهای ازش را داشته باشد.
به اعتقاد بنده که یک منتقد بسیار صاحبنظر هنر هستم، زمانی دیدن یک اثر هنری میرود یک جای خوبی از وجود آدم که یک خاطرهای را برای آدم زنده کند. اصلن گاهی آدم نمیداند این خاطره چیست. خاطره شاید نه. شاید یک ارجاعی به یک حقیقتی باید داشته باشد. یک حقیقتی که آدم تجربه کرده. شاید نه تمام و کمال. شاید یک تجربهی عامی که در یک صورت خاص محقق شده. دیدن کپی برابر اصل برای من آن کار را کرد.
بهترین و تاثیرگذارترین آدمهایی که توی زندگیم دیدم، همانهایی بودند که مفاهیمی که باهاشان سر و کله میزدم را به شکل کلمه و جمله برایم درآوردند. دیدید گاهی یک چیزی را میخوانید، یکی حرف میزند، یک چیزی تماشا میکنید، هی به خودتان میگویید: اوهوم... منم... اوهوم... دقیقن... منم... همان را عرض میکنم.
دیدنش مثل آن لحظهایست که یک قطعهی درست پازل را که هی دنبالش گشتی را پیدا میکنی و بعد میگذاری سر جایش. بعد اینجور که بههم چفت میشود پازل، تصویرت درست میشود، بعد خوشت میآید. آنجوری.
هر دیالوگش من را یاد یکی از خودمها انداخت. یاد یکی از دوستانم. یاد پدر و مادرم. یاد خواهرم. یاد زندگیهامان.
خودتان بروید ببینید. خیلی لذت بردم. غرقم کرد. اصلن فکر نکردم کی تمام میشود این فیلم. سوالی که موقع دیدن نود درصد فیلمها از خودم پرسیدم. اصلن دلم نمیخواست تمام بشود. یعنی حتی غصهم شد که فیلم تمام شد. یعنی وقتی ویلیام جون رفت، بعد من دیدم نوشته آمد که یعنی فیلم تمام، توی دلم گفتم ای پدرسگ. ای لعنتی.
بعد به بغلدستیم گفتم چرا انقدر عالی بود؟
...
کیف کردم. محشر.
من که فیلم و ندیدم..اما از خوش اومدن تو..
پاسخحذفدر این حد
به وجد اومدم..
منصفانه خانوم
پاسخحذفتورو خاطر جدت این فونتت رو کمی بزرگتر کن. کور شدم به خدا! اگه ده هست بکنش دوازده. تورو خدا
بعدش خانوم منصفانه این تکآهنگ پُست قبلی از کیه و چه آلبومی؟! دوستش داشتم. یهجورایی یاد بیات افتادم و کشتی آنجلیکاش. اون اولش که عودنوازیه. محشر بود ها
پاسخحذفاوهوم. ... آره ....دقیقا منم همین طور... آره آره....
پاسخحذفشمن دیدمش ... دقیقا انقد دوس داشتم که وسطاش یادم رفته بود مال کیارستمیه فک میکردم مال یه کارگردان اروپاییه مشهور و هنرمندیه ... البته من سه تا زبانشم بلد بودم .دونقطه دی
پاسخحذفما دیشب آخرین اکرانش در گارتن باو کینو را دیدم و بر خلاف تو آنقدر خوشمان نیامد. برای من بدترین فیلم کیارستمی بود. نفی نمیکنم که افت میزان فهمیدن در قسمتهایی که زبانش غیرانگلیسی میشد در این قضاوت بیتاثیر نیست.
پاسخحذف