And suddenly all the love song is about you
یک ملویی خاصی دارم. نمیدانم چرا. یعنی میدانم. ملوییِ ماهانهم است. دلم درد میکند. از صبح تا حالا یک بند خانه دیدم. چشمم پر است از آشپزخانه، حمام، وان، پارکت و پنجره. گوشم پر است از صدای دلالی که میخواهد خانه را هرطور شده به من اجاره بدهد. ماه سختی دارم. سطح استرس خیلی بالاست. با این وجود مثل یک آدم خوشبین و چاق بیست روز ماه را به خلملنگی میگذرانم. یک هفته جو ماهانه میگیرتم. موسیقی غمگین گوش میکنم. اجازه میدهم دلم تنگ خانه بشود. نه فقط خانه. دلم تنگ همهی چیزهایی بشود که اغلب پسشان میزنم یا اگر صادق باشم، گاهی هیچ یادشان نمیافتم.
بعد دوباره خوب میشوم. معمولی. شنگول. انگار نه انگار انقدر سطح استرس بالاست. امتحانات، اسبابکشی، تمدید ویزا. اینها سرخط استرسهاست. تولد قلی و نا هم هست که خب توی آنها به انسان خوش هم میگذرد. کار هم هست. من هم هستم. پاکت جاروبرقیمان هم تمام شده.
غرغرهای الکی؟
آدم را توی رودرواسی خودش میگذارد این آهنگ الکی. تا یک چیزی میخواهی بگویی ورِ منتقد مغز و ملاجت یه الکی پشتش میگذارد و سوال میکند. نگرانیهای الکی؟ بالاخره یک خانهای پیدا میکنی دیگر. بالاخره امتحانات را شده با نمرهی بد پاس میکنی دیگر. ویزات را ناپلئونی تمدید میکنی دیگر و همهچیز ادامه دارد دیگر.
پنج شش ماه است یک سبکبالیای بهم دست داده که خیلی خوش میگذرد. بعد یک وقتهایی مثل حالا که هورمونها غوغا میکنند، سنگینبال (داریم اصن؟) میشوم. ترسم برمیدارد که نکند نتوانم. نکند آن وسط یک چیزی خراب شود. اگر بود اینجا لابد میگفت چیه؟ خوشی زده زیر دلت؟ دیگه نمیدونی چهکار کنی؟ نه؟
بعد من فکر کنم که هیچوقت نفهمید من چی میگفتم. یک چیز بامزهای که هست اینه که، دوتا چیز را که توی خودم میخواهم نقد کنم با صدای بلتوبیا نقد میکنم. یکی وقتی یک چیزی طراحی میکنم، یکی وقتی لوس و ننر میشوم برای چیزهایی کوچک نق میزنم. بعد بهصرافت میافتم که خوشی زده زیر دلم. صداش و آن لحن ملامتبارش یادم میآید. طراحی پارچه هم شد رشته؟ با اون سرش که کج میکرد، میگفت فدای شما.
هیچوقت هم معلوم نشد که چقدرش شوخی بود چقدرش جدی.
(با این هورمونها بنده معتقدم فدای شماش شوخی بود و طراحی پارچه هم شد رشته؟ جدی. بعله)
حالا ببینا. همهش هورمون است. یادم به سر گیشاست. سر گیشا نه. چمران زیر پل گیشا.
چه دوغی میشدیم اگه میشدیم. ای پاندورا زاده ... نشدیم.
من جرب المجرب حلت به الندامه...
حالا یارو اصلن تو یک فاز دیگهای این را نوشته و من هم دو سه روزه دیدمش و همهش تو فکرم بوده و حالا که هورمونیام، هیچ ابایی ندارم به خودم بگیرم. بعله.
به تیتر مراجعه کنید.
پ.ن
خیلی ممنونم از همهی آدمهایی که برای حمامها برام لینک و فایل و عکس فرستادند. دیروز عصر ارائه کردم. خیلی خوب بود. خیلی با اعتمادبهنفس، پزی و حتی اگزاتیک و سایر صفات هیجانی شد نتیجهی کار.
با خودم در کمال ناامیدی فکر کرده بودم حالا مینویسم توی وبلاگ، زد و یکی جواب داد. جوابهایی که گرفتم، خیلی بیشتر از توقعم بود. خیلی خوبین بهخدا.
ظاهرن که دیگه موضوع حمام به خیر گذشته! خدا را شکر! من یه تلاش کوچکی کردم که چیز به دردبخوری پیدا کنم که چیزی پیدا نکردم و میخواستم از عکسهایی که خودم از سفرهام گرفتم از حمامهای قدیمی یه چندتایی بفرستم، شاید، شاید به دردی بخورن. ولی اینترنت ما فعلن فاجعه بار شده و من اغلب حتا خود صفحۀ جیمیل رو هم نمیتونم باز کنم، چه برسه به آپلود کردن و فرستادن عکس!! در حال حاضر غیرممکن شده تقریبن! به هر حال دلم میخواست کمکی بکنم که نشد و خوشحالم که دیگران تونستن و دست خالی نموندی آخر سر!ـ
پاسخحذفراستی! از نوشته هات چیزهایی که یکی یکی دارم میفهمم هی برام جالبتر میشه! من مدتیه دارم زبان آمانی میخونم و دنبال گرفتن پذیرش در رشتۀ طراحی پارچه در آلمان یا اتریش هستم! اگه درست فهمیده باشم وضعیت خیلی مشابهی داریم، با این تفاوت که من اول راهم و تو چند پله جلوتر!اینه که میخواستم اگه برات ممکن بود و اشکالی نداشت، یک کم بهم بگی که به نظرت برای کدوم دانشگاهها میتونم توی این رشته پذیرش بگیرم. البته من قبلن طراحی صنعتی خوندم. اگر فکر کردی فرصتی خواهی داشت و برات مایۀ دردسر نمیشه، میتونم توضیحات بیشتری رو با ایمیل بفرستم (اگر باز بشه!:))ـ
موفق باشی