اینتگراسیون، شش یا تابستان خود را چگونه میگذرانید؟
یک چیزی که برای من طول کشید تا یاد بگیرم ترتیبش را عوض کنم، پر کردن اوقات فراغتم بود. اوقات فراغت آدم خیلی بهطور متفاوتی پر میشود وقتی آدم توی تهران بزرگ میشود. مهمانیها، مهمانیها و بعد بازپس دادن مهمانیها. رستوران، تئاتر، سینما، زدن به کوه و کمر و کارهایی که در نهایت آدم در سطح شهر نباشد.
خب آدم بعد از سالها تکرار، یاد میگیرد تفریح رستوران رفتن است. تفریح، رفتن و توی سالن تئاتر نشستن و سپس رستوران رفتن است. گالری و سپس رستوران رفتن است. آدم همیشه دارد یا به رستوران میرود یا از رستوران برمیگردد.
وین خیلی رستورانهای عالیای دارد، من در این شکی ندارم و شاید یک روزی هم دربارهش نوشتم اما در کنار این، امکانات شهری برای تفریح خیلی زیاد است. برای همین هم هست که جز بهترین شهرهای دنیا برای زندگیست چون اگر آدم یاد بگیرد کجاها را نگاه کند، همیشه یک برنامهی فرهنگی، تفریحی، کنسرت و رقص و شادی هست که آدم بتواند انجام بدهد.
وین توی تابستان بهشت است. یکی از برنامههایی که میشود هر شب آدم را سرگرم کند در تمام طول تابستان، سینمای تابستانیست. اوایل جون برنامه شروع میشود الی آخر سپتامبر. هر بار یکی از میدانچهها یا فضای باز جلوی کلیسا یا بازار یا هر چی را برمیدارند، تر و تمیز یک پرده میگذارند و صندلی و فیلم پخش میکنند. همهچیز مجانیست. نیمساعت قبل از فیلم که جا پیدا کنی، میتوانی آنجا باشی. نکردی هم میتوانی یک زیرانداز داشته باشی روش بنشینی. خوبیش این است که مثلن ما همیشه یکسری دوستهامان را توی سینمای تابستانی میبینیم. قرار هم نگذاشتیم اما همیشه آنها هم آنجا هستند.
یا مثلن جلوی راتهاوس سینمای تابستانی و فستیوال غذاست. هوای خوب، مردم خوشدل. مثلن دیشب نمایش کنسرت گوران برگویچ بود. یک جایی یک عده بلند شدند یک رقص محلی را شروع کردند که به چشم ناآشنای من خیلی شبیه کردی بود. چنان با عشق. دستهای هم را گرفته بودند و دور صندلیها میرقصیدند. کنسرت خیلی دیده بودم توی راتهاوس ولی تا حالا همچین حرکتی از تماشاچیها ندیده بودم. خیلی خوب بود. یک دختری بغل من نشسته بود که قِر توی کمرش داشت منفجر میشد، بهم گفت دوستپسرم نمیآید با من برقصد، تو میآیی؟ گفتم آره. بلد هم نبودم ولی رفتم. خواندیم، رقصیدیم، خندیدیم.
باز هم مثال بزنم؟
مثلن دانوب هم همیشه آنجاست. همیشه یک مایو تو کیف داشته باش، تا گرمت شد سر خر را کج میکنی و میپری توی آب. بعد هم روی چمن دراز میکشی و گوش میکنی به صدای ویزی که همیشه دم آب میآید. گرمت که شد دوباره میپری توی آب بعد هم سوار دوچرخه میشوی برمیگردی به ادامهی زندگی.
یا مثلن شب شده، دلت میخواهد مردم را تماشا کنی، آبجوت را دست میگیری، میروی توی حیاط موزهها دراز میکشی، آسمان را تماشا میکنی، گپ میزنی. مست میکنی، بازی میکنی. هر چی.
تفریحات بی هزینه.
تفریحات بیهزینه چیزی بود که من اینجا یاد گرفتم. نمیدانم شاید یک طرز زندگیست توی ایران که من هم داشتم که تفریحاتم خیلی پر هزینه بود.
مسلمن به وین هم مربوط است. اینکه آدم میتواند چنین انتخابی بکند.
شهر به آدم این امکان را میدهد و اینکه ما خودمان را توی رستوران و کافههاوس ها حبس کنیم، یک انتخابیست که لااقل محبور نیستیم بکنیم.
آدم خیلی میتواند کم هزینه توی شهری مثل وین خوش بگذراند. خیلی خوب است که یاد بگیریم یک کمی از لانهمان دربیاییم. عادتهای قدیمی را گنار بگذاریم. از حوزهی ترسمان که نمیخواهد چیز جدیدی را امتحان کند، خارج بشویم. امتحان کنیم. شاید خوشمان آمد. ها؟
یک چیزی که برای من طول کشید تا یاد بگیرم ترتیبش را عوض کنم، پر کردن اوقات فراغتم بود. اوقات فراغت آدم خیلی بهطور متفاوتی پر میشود وقتی آدم توی تهران بزرگ میشود. مهمانیها، مهمانیها و بعد بازپس دادن مهمانیها. رستوران، تئاتر، سینما، زدن به کوه و کمر و کارهایی که در نهایت آدم در سطح شهر نباشد.
خب آدم بعد از سالها تکرار، یاد میگیرد تفریح رستوران رفتن است. تفریح، رفتن و توی سالن تئاتر نشستن و سپس رستوران رفتن است. گالری و سپس رستوران رفتن است. آدم همیشه دارد یا به رستوران میرود یا از رستوران برمیگردد.
وین خیلی رستورانهای عالیای دارد، من در این شکی ندارم و شاید یک روزی هم دربارهش نوشتم اما در کنار این، امکانات شهری برای تفریح خیلی زیاد است. برای همین هم هست که جز بهترین شهرهای دنیا برای زندگیست چون اگر آدم یاد بگیرد کجاها را نگاه کند، همیشه یک برنامهی فرهنگی، تفریحی، کنسرت و رقص و شادی هست که آدم بتواند انجام بدهد.
وین توی تابستان بهشت است. یکی از برنامههایی که میشود هر شب آدم را سرگرم کند در تمام طول تابستان، سینمای تابستانیست. اوایل جون برنامه شروع میشود الی آخر سپتامبر. هر بار یکی از میدانچهها یا فضای باز جلوی کلیسا یا بازار یا هر چی را برمیدارند، تر و تمیز یک پرده میگذارند و صندلی و فیلم پخش میکنند. همهچیز مجانیست. نیمساعت قبل از فیلم که جا پیدا کنی، میتوانی آنجا باشی. نکردی هم میتوانی یک زیرانداز داشته باشی روش بنشینی. خوبیش این است که مثلن ما همیشه یکسری دوستهامان را توی سینمای تابستانی میبینیم. قرار هم نگذاشتیم اما همیشه آنها هم آنجا هستند.
یا مثلن جلوی راتهاوس سینمای تابستانی و فستیوال غذاست. هوای خوب، مردم خوشدل. مثلن دیشب نمایش کنسرت گوران برگویچ بود. یک جایی یک عده بلند شدند یک رقص محلی را شروع کردند که به چشم ناآشنای من خیلی شبیه کردی بود. چنان با عشق. دستهای هم را گرفته بودند و دور صندلیها میرقصیدند. کنسرت خیلی دیده بودم توی راتهاوس ولی تا حالا همچین حرکتی از تماشاچیها ندیده بودم. خیلی خوب بود. یک دختری بغل من نشسته بود که قِر توی کمرش داشت منفجر میشد، بهم گفت دوستپسرم نمیآید با من برقصد، تو میآیی؟ گفتم آره. بلد هم نبودم ولی رفتم. خواندیم، رقصیدیم، خندیدیم.
باز هم مثال بزنم؟
مثلن دانوب هم همیشه آنجاست. همیشه یک مایو تو کیف داشته باش، تا گرمت شد سر خر را کج میکنی و میپری توی آب. بعد هم روی چمن دراز میکشی و گوش میکنی به صدای ویزی که همیشه دم آب میآید. گرمت که شد دوباره میپری توی آب بعد هم سوار دوچرخه میشوی برمیگردی به ادامهی زندگی.
یا مثلن شب شده، دلت میخواهد مردم را تماشا کنی، آبجوت را دست میگیری، میروی توی حیاط موزهها دراز میکشی، آسمان را تماشا میکنی، گپ میزنی. مست میکنی، بازی میکنی. هر چی.
تفریحات بی هزینه.
تفریحات بیهزینه چیزی بود که من اینجا یاد گرفتم. نمیدانم شاید یک طرز زندگیست توی ایران که من هم داشتم که تفریحاتم خیلی پر هزینه بود.
مسلمن به وین هم مربوط است. اینکه آدم میتواند چنین انتخابی بکند.
شهر به آدم این امکان را میدهد و اینکه ما خودمان را توی رستوران و کافههاوس ها حبس کنیم، یک انتخابیست که لااقل محبور نیستیم بکنیم.
آدم خیلی میتواند کم هزینه توی شهری مثل وین خوش بگذراند. خیلی خوب است که یاد بگیریم یک کمی از لانهمان دربیاییم. عادتهای قدیمی را گنار بگذاریم. از حوزهی ترسمان که نمیخواهد چیز جدیدی را امتحان کند، خارج بشویم. امتحان کنیم. شاید خوشمان آمد. ها؟
مرسی از توصیف زیباییهای وین..و ممنون به خاطر سلسله پستای اینتگراسیون، منم خیلیاشو تجربه کردم ولی خوندنش با قلم منسجم و تیز تو یه چیز دیگه بود.
پاسخحذفشخصیت خود شهر هم خیلی رو کیفیت تفریح تاثیر میگذاره.
پاسخحذفبله شهرها به ما شکل می دن، ولی میشه جور دیگه زندگی کرد هرچن عجیب یا مسخره بنظره بیاد اما ارزش تجربه ای
پاسخحذفکه بدست میاد رو داره
ﻋﺰﻳﺰﻡ ﻣﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺩاﻧﺸﮕﺎﻫﻲ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺣﺘﻲ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻨﻮﻳﺴﻲ ﻣﺜﻼ ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﻭﺭﺯﺵ ﭼﻴﻪ ﻣﻦ اﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻴﺸﻨﻴﺪﻡ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭﺩ ﻧﻜﻨﻪ
پاسخحذفعکس دوست پسرت را تو فیس بوکت دیدم لاله جون اونی نیست که همیچین خوچحال خوچحال ازش تعریف میکنی قد دراز مثل چوب لاغر صورت کک مکی! قدر پارتنر امریکایی خوش هیکل و دکتر خودم دستم اومد چه اعتماد به سقفی داره این رولند جون! حس میکنم از بس خودت را کم میبنی اینطور هیجان زده مینویسی کار کن یه کم روی خودت تا بتونی با بهترینها بگردی
پاسخحذفتو ریدر من کامنت هم میاد. هیچ وقت اینجا کامنت نمیذاشتم، قصدم نداشتم که بذارم. ولی این کامنته یهو منو به خنده واداشت (همین خانوم و دوست پسر امریکایی و دکترش). یهو احساس کردم چقدر یه آدم میتونه مسخره و کوچیک باشه. به نظر من. چنانچه اونم نظرشو راجع به تو داده بوده. در عین حال که داریم به همدیگه هم احترام میذاریم!هاها
پاسخحذفدوست دارم همینجوری نوک دماغونو بگیریم و همه هم به هم احترام بذاریم!
شیوا جون چرا وبلاگت را تخته کردی؟ حیف از اون همه آه و ناله و زنجموره نبود که تعطیل بشه؟ نوک دماغت را بگیر برو بالا خدا را چه دیدی شاید یک قلی هم پیدا شد که تونستی بیای هیجان زده و سرمست ازش بنویسی! اره جانم تلاش کن! ناامید نباش
پاسخحذفدختر ببین کی اینجا نشسته ناشناس کامنت میذاره! نترس بابا، اسمتو بنویس.
پاسخحذفببین حیف شد که اون وبلاگ تعطیل شد، مخصوصا که خوانندهای مثل تو رو از دست داد :))
بخاطر توام که شده، چون اینهمه پیگیری باید دوباره راهاندازیش کنم
از امیدواری هم که بهم دادی جدی سپاسگزارم. من نمیدونستم تو اینهمه در حق من لطف و عطوفت داری
خانم منصف من بابت شکلگیری گفت و گوی بیربط و خالهزنکطور زیر این پست معذرت میخوام. دوستمه دیگه. چی میتونم بش بگم؟ اینم بالاخره یه روزی عقلرس میشه.من نباید کامنت میذاشتم
خدانگهدار
اینجا من نه سر پیازم نه ته پیاز.صرفن سوالم از دوستی که دوست پسرش سوپر منه اینه که معیار دقیق ارزش گذاری اش چیه؟ تا حالا کسی رو زیبا دیده به خاطر علاقه قلبی بهش؟و از همه مهمتر چطوری با دیدن یه عکس میشه فهمید طرف کیه یا پارتنرش باید دنبال آدم بهتر بگرده!؟
پاسخحذفپیشنهاد میکنم به این موضوع بنظر بی ربط فکر کنید، وقتی دخترها و پسرها در حال دور دور کردن از یه نفر شماره میگیرن و بعد باهاش وارد رابطه میشن کدوم معیار حقیقی رابطه براشون مهم بوده؟ البته بجز مدل ماشین