۱۰ تیر ۱۳۸۶

خرداد مثل سمفونی ای بود که در اوج تمام شد ... همیشه برای من عجیبه که توی ارکسترهای بزرگ چطور اینقدر هماهنگ پونصد نفرهمه با هم سکوت می کنند و قطعه تمام می شه ... ناکس ها ! حتی صدم ثانیه اختلاف ندارن! با اشتباه کردن یک ضرب همه چیز می تونه خراب بشه ! ولی نمی شه ! فوق العاده ست ... خرداد برای من اینجوری بود ... خیلی دقیق همه چیز به پایان رسید ... مدرسه ... ژوژمان این جوجه ها ... امتحان های خودم از افلاطون تا سنت اگوستین و دکارت و کانت و هگل و نیچه و مکتب فرانکفورت ... از سمبل ها و اسطوره های هند و چین و ماچین و ایران و مطالعات تطبیقی ! ... پروژه های عقب مونده که باید تا آخر خرداد تحویل داده می شد! ... بینال و افتتاحیه ی پر دردسرش که چیزی ازش نفهمیدم ... و دوندگی ها ... و آخ از دوندگی ... برای هماهنگ بودن همه چیز ... همــــه چیز ... و بعد ... سکوت گرم تیر ماه ... و حالا منم و این سکوت ... سکوتی که بعد از اون همه سر و صدا، زیادی سنگینه ... و بد هم نیست . تنها مشکل ، اینجاست که نمی دونم کارهای رها کرده م رو از کجا شروع کنم ... برگشتن به خودم و نظم قدیمیم کمی دشواره ... دلم می خواد پشت کنم به این کارها و برم پشت بی حوصلگی دراز بکشم و به آسمان آبی آبی نگاه کنم و هیچ کاری نکنم ... حتی حوصله ندارم ، دقیق تر از این عبارت های پاره پاره شرح و توضیحی بدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر