می نویسم که بدانی...
حالا بهترم. حملات گریه زاری ای که دیشب بهم دست داده بود با خواندن نامه ت، تعدیل شده. جواب نوشتم و اشک های به تعویق افتاده ی نریخته را ریختم و حالا بهتر که صفت خوبی نیست، آرام ترم.
هیچ فکر نمی کردم این همه گریه داشته باشم. هیچ کس نداند تو یکی که خوب می دانی من آدم گریه کردن نیستم اصلن. نه که اشک به هر شوره زاری ها. نه. کلن من خیلی گریه م نمی گیرد. می دانم بلدی بشماری که توی تمام روزهایی که شناختی من را چند بار دیدی گریه کنم. کمتر از انگشت های یک دست. نه؟ بیشتر نبوده. من به ندرت گریه می کنم. می دانم خودم... اما نامه را که خواندم اشک هام تمام نمی شد. الان یک روز تمام است که این حالم. به بهانه ی رژلب، به بهانه ی دستشویی به بهانه ی حمام. به بهانه ی پیراهنم آمدم یک خلوتی و شر شر اشک هام ریخته و دست و پایم را گم کرده م بس که بلد نبوده و نیستم که با اشک باید چه کار کرد. بعد بدی این که آدم گریه ئویی نباشی این است که تا گریه می کنی دستت رو می شود که وضعت خراب شده. بگذار از گریه ننویسم. باز این بغض آمد بیخ گلویم تا نوشتم. مامان این ها می رسند الان. نیم ساعتی بود که داشتم چایی می خوردم و به مانیتور نگاه می کردم و خودم را سرگرم چیزهای معمول کرده بودم.
...
چهارشنبه ها کجا می خوابی؟ زیر کدام پنجره که من نیستم کنارت... کاش می دانستی وقتی می نویسی چهارشنبه ها هنوز زیر پنجره می خوابم چه کارم می کنی... کاش می دانستی وقتی می نویسی من هنوز هستم چه قدر می میرم. چقــــــــــــدر می میــــــــــــرم برای این بودن... که هیچ چیز را از این بودنت به من نمی رسد امروز... بس که دوری... بس که بودنت حل شد در راه این دوری بی پیر...
تف به دوری وقتی این همه بغلت را می خواهم الان و هیچ چیز تسکین نمی دهد...
پ.ن
خواننده های احتمالی جان که خودتان می دانید مخاطب این پست نیستید، می توانید تظاهر کنید من این پست را ننوشتم. من هم حالم که عادی شد، می آیم یک پستی می نویسم که شبیه یک پستی باشد که یک آدم نرمال بعد از پست پایینی به آن شاد و شنگولی و فردای تولدش می نویسد. می توانید اصلن این پست را نادیده بگیرید. می خواستم برایش این آوازهای اندوهم را این جا بخوانم. توی نامه که نوشتم برایش، نوشتن این ها جا نمی شد. این یک کار را هم با این جا نکنم که به هیچ دردی نمی خورد.
بعله ديگه
پاسخحذفمی توانیم تظاهر کنیم، ولی خب می توانیم هم نکنیم. خب نمیکنیم. پس چی؟ تظاهر نمی کنیم.خواندیم آقا خوب هم خواندیم! هیچوقتم یادمان نمیرود که خواندیم. هم چهارشنبه را هم پنجره را هم کنارش را. به هیچ کس هم مربوط نیست که ربطشان را نفهمیدیم. حالا فرمایش؟؟ همین که ربط شب تولد و مردن برای بودن را فهمیدیم کلی فهمیدیم
پاسخحذفDelemun gereft !!
پاسخحذف