در ستایش طراحی بهمثابه بازی
یا
Time you enjoy wasting was not wasted*
نشسته بودم روی صندلی. صندلی را روی دو تا پایه معلق نگهداشتهبودم. اصلن کلن آدمی هستم که دوست دارم همهی چیزها را معلق نگهدارم. مثلن خوشم میآید مداد را از تهش بایستانم. خوشم میآید کلید را از ور باریکش نگهدارم. تو بگو پنج ثانیه آنجور میماند. مهم این است که میماند. نشسته بودم روی صندلی که دو پایهش هوا بود و داشتم تقریبن هیچکاری نمیکردم. تحقیقن داشتم دنبال عکس میگشتم برای جلد یک بروشور. یعنی داشتم تم کلی بروشور را تعریف میکردم. همیشه وقتگیرترین جای طراحی همینجاست. اگر شما خیال میکنید دورگیریها و اینها وقتگیرتر است سخت در اشتباهید.
من؟ خب من اینطور هستم که کافیست از مشتری خوشم بیاید، دل میدهم بهکار. دلدادن بهکار یعنی اینکه فکر کنی بروشور خودت است اصلن. هی بگردی. وسواس بگیری که کدام عکسها؟ چه طراحیای؟ چه تمی؟ چه رنگی؟ بعدلامصب بازیست. میافتی به چه فرمی؟ چه رنگی؟ بازیترین بازیِ جهان است اصلن بازیِ چه فرمی؟ چه رنگی؟
بعد میافتی به کار تماشاکنی و دِلِی دِلِی طراحی. اتود میکنی. نگاه میکنی. بازی میکنی. اتود میکنی و بعله. چشم به هم میزنی، میبینی عصر شد. میبینی قرار بود ظهر نمونه کار بفرستی. حالا عصر شده و تو تمام کاری که کردی این است که گشتی لابهلای فایلهات و در نهایت دو سه تا فایل زپرتی تولید کردی که هیچ قابل نشان دادن به مشتری نیست. بعد یک روی دیگر واقعیت این است که هر طراحی برای خودش به یک سری فرمول میرسد. چند تا سوال میپرسد از مشتری و به راحتی با مراجعه به یکی از فرمولهایش یا فوقش یک ترکیبی از فیلانهای مثالی که در مغزش درست شده، یک بروشور "بزن برو"یی طراحی میکند اما گاهی بزن برویی آدم نمیآید. بدبختی ماجرا این است که آدم مرض کشف و شهودش میگیرد با بعضی کارها. یعنی یک روزهایی آنجا که نشستی معلق روی دو پایهی صندلی هیچ آدم بزن برویی نیستی. نه که نباشی هیچوقت. گاهی نیستی. یعنی امان از وقتی که از یک مشتریای خوشت بیاید. دلت میخواهد قدر یک پایاننامه برای یک بروشور وقت بگذاری اما خب نمیشود. دفتر طراحی پول درنمیآورد وقتی من معلق روی دو پایهی صندلی دلم کشف و شهود بروشورانه خواسته باشد. یعنی میدانید به من یک چیزی اضافه شده وقتی تمام روزم را ول گشتهام. کار تماشا کردهام. اتود کردهام اما وقتی حاصلش را بخواهی کف دستت بگیری نشان بدهی، هیچی نیست. توی دستهات هواست. توی دستهات خوشی یک روز بازی کردن است که با هیچچیزی اندازه گرفته نمیشود.
پ.ن
یکبار هم یکی بردارد (هرمس) در ستایش بازیِ خالی و نه حتی طراحی بهمثابه بازی بنویسد. هیچکاری بهمثابه بازی. صرفن (علیب) بازی را مورد مداقه (رسولی) قرار بدهد.
بازی. بازی و هدر دادن وقت. بازی و خوشی. اینطور چیزهایِ از سر شکمسیری.
* John Lennon
حالا یک وقتهایی هم هست که بعد از این هم بازی و کشف و شهود یک چیزی هم کف دستت مانده که خیلی دوستش داری و روش کار می کنی و به مشتری نشانش میدهی و به دقیقه ای همه ذوق و تلاشت به باد فنا میرود چرا که مثلا مشتری با یک قیافه حق به جانب از تصویر یا رنگ یا طرح پیشنهادی تو خوشش نیامده...به همین سادگی
پاسخحذفThumbs up!
پاسخحذفمن كلا هر كاري كنم به اين سبك انجام ميدمش
خیلی خیلی قابل درک و جذاب ، بعضیا قدرتشو دارن که یه کار روزمره رو جذاب کنن یهو برای آدم، تو جزو اون بعضیایی
پاسخحذفمي ترسم بياد وشط بازي جر بزنه که از کمپوزيسيونش خوشم نمي ياد!!!!
پاسخحذفابنجا باید گفت خوش به حال شما که کارهایتان، حتی اگر چند ماه یکبار، کشف و شهودی می شود. ما که همه عمر باید به نتیجه منطقی محصولمان فکر کنیم. چیز دیگری ازش دیده نمی شود.
پاسخحذف