توطئهی خزنده
عمو عَبی یکباری که توی خانهشان بنایی و نقاشی و تغییر دکوراسیون و فلان و بیسار داشتند این اصطلاح را اختراع کرد: توطئهی خزنده.
توطئهی خزنده یعنی ما اول میخواستیم خانهمان را نقاشی کنیم. همین. بعد تصمیم گرفت مامانمان که آشپزخانهمان را هیجانی کنیم. همینطوری بهطرز خزندهای زار و زندگیمان را داریم یک بلایی به سرش میآوریم. الان حدود یک ماه است که ما خانه زندگی نداریم. اتاق خواب من یک هفتهست مثل اتاق خواب شده تازه. بقیهی همهجای خانهمان منفجر است. مبلها رفته روکششان عوض شود. کلن یک آشپزخانهی دیگری داریم الان. مامان جوزدهمان رفته به طور کل یک آشپزخانه خریده آمده خانه. حتی شیرهای همهجا را عوض کرده. در حماممان را عوض کردیم. یعنی اصلن یک کارهایی که به عقل جن نمیرسد. یعنی مثلن من شخصن مسئلهای با در حمام و توالتمان نداشتم. چرا ما عوضشان کردیم؟ پاسخ توطئهی خزنده است و هیچ دلیل دیگری ندارد. الان صدای هوا بُرش توی خانه میآید (هوابرش نیست. من از اسم هوا برش خوشم میآید دوست دارم بگویم صدای اینی که میآید هوا برش است). من از در اتاقم که میروم بیرون یاد آنجای کنعان میافتم که آسانسور خراب بود، جلوی یک خانهی نصفهنیمهای باز میشد. بعد هی آقای فروتن فروپاشیش را تماشا میکرد بعد میرفت خانهشان. یعنی پات را که از اتاقم بگذاری بیرون، همه چیز توی پلاستیک و ملافه و اینها پیچیده شده. یکبار پابرهنه تا دستشویی رفتم، کف پام سفید شد کاملن. گچ.
مبل نداریم. کف صندلیهایمان را کندهاند بردند که مثل مبلها شیتانپیتانش کنند. صبح اکبرآقا داریم. آقا محرم داریم. نقاش داریم. بنا داریم. موبایل نقاشه هم مثل من بود حتی. فقط قرمز بود. یکی در و دیوار را متر میکند. یکی لولههای آب را فلان میکند. یکی جای شلنگ گاز را عوض میکند. امروز یکی آمده، هرچی نگاهش میکنم نمیتوانم خودم را راضی کنم که کارگر است و آقا رضا از سر میدان پیدایش کرده که صرفن بیاید حمالی کند بندهخدا انقدر خوشتیپ و خوشهیکل است. بعد این وسط یکهو مامانم گیر میدهد به کفشهای من. بهزور من را برده تو انباری که بردار کفشهات را بریز دور. خب من کفشهام را دوست دارم. حتی اگر نپوشم. بعد ما کلن یک سوراخ دعا برای نگهداشتن وسایل زندگیمان پیدا کردیم و همانا آنجا الف است. کمکم دارد یک انباری بزرگ میشود. بعد وقتی میرویم آنجا انگار داریم در دهپانزدهسال پیشمان زندگی میکنیم. چه لباسها. چه وسایل. دارم نق میزنم اما یکجور خوبی است. من خوشم میآید. الف رفتن کمکم سفر زمانی محسوب میشود.
بعد خلاصه من مدتیست صرفن دارم توی اتاقم زندگی میکنم. قبلن هم همین بوده ولی خب میدانستم این آپشن را دارم که بروم خودم را پرت کنم روی مبل سالن و بازی وزنه ولدادن روی یخ توی ونکوور تماشا کنم و الان از نداشتن آپشنش است که دارم غر میزنم وگرنه که من اصولن اینجا توی اتاقم زندگی میکنم.
بعد نشستم توی اتاقم، سوپی آمده خاک و خلی و افتضاح. من با داد بهش میگویم چرا داره خوش میگذره به من با اینکه این وضعیت را داریم؟ الاغ میگوید تنها کسی که دارد بهش خوش میگذرد تویی. بعد خودش غش خنده میشود و شروع میکند نق زدن از دست مامان که یکهو جوزده میشود که بیا همهجا را بریزیم مرتب کنیم که خودش حوصله ندارد انجام بدهد یا نق از بابا که پنیک میکند و اداشان را درمیآورد و دوتامان پهنیم از خنده. همچین زندگیای داریم در عصر جمعهی با اسانس پُتک و گچ و لوله و بوی رنگ و پیچ و ملافه و پلاستیک.
http://hoouoom.blogfa.com/post-333.aspx
پاسخحذفسبک قوی در نوشتن داری ومنحصر به فرد نمی دونم چرا نقاشی هاتو نمی زاری ؟ اگه ایران بودم دوست داشتم از نزدیک ببینمت کلان کنجکاوی آدم را بر می انگیزی که این آدم با دید عمیق به محیط و درک لحظه ها چطوریه؟ من با این نسل جدیدیا کمتر احساس نزدیکی می کنم اما نوشته های شما یه جور حس آشنایی به آدم میده....
پاسخحذف