۱۲ آذر ۱۳۸۹


 می‌باش چنین زیر و زبر
من غـــــــلام قمــرم غیـــر قمـــر هیــــــچ مگــــو
 پیش من جــــز سخن شمـــع و شکر هیچ مگو
سـخن رنـــج مگــــــو جز ســــــخن گنـــج مگـــو
ور از این بی‌خبــــــری رنــــج مبــر هیــــچ مگــــو
دوش دیوانــــه شدم عشـــــق مرا دیـد و بگفــت
آمــــدم نعـــره مـزن جــامه مــدر هیــــچ مگــــــو
گفتم ای عشــق من از چیـــــز دگر می‌ترســــم
گفــت آن چیــــز دگر نیـــست دگــر هیــــــچ مگو
من به گوش تو ســخن‌های نهان خواهـــم گفت
سر بجنــــبان که بلــی جز که به سر هیــچ مگو
قمــــــری جـــان صفتـی در ره دل پیــــــدا شـــد
در ره دل چــــه لطیـــف است ســـفر هیــچ مگو
گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد
که نه اندازه توســــــت این بگـــذر هیــــچ مگـــو
گفتم این روی فرشته‌ست عجـب یا بشر اسـت
گفت این غیر فرشــته‌ست و بشــــــر هیـچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبـــر خواهــــم شـد
گفت مـــی‌باش چنیــــن زیـر و زبر هیـــــچ مگـو
ای نشسته تو در این خانه پرنقـــــش و خیــــال
خیـــز از این خـــــانه برو رخــت ببر هیــــــچ مگو

پ.ن
بعد توی تمام این شعر اون‌جاهاییش که قاتی می‌کنه و داره داد و بیداد می‌کنه منو می‌کشه. 
بعد اون‌جاهایی که عاقله دلداری می‌ده. آخ خوبه. آخ خوبه. 
مثلن؟
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو.
یا می‌گه که سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو.
یا اون‌جا که می‌گه می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو.
دلم می‌خاد بگم چَشم. یعنی وقتی می‌گه که من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت. من حاضرم هرکاری کنم که به گوش من سخن‌های نهان بگه. چون که من همون دیوانه‌هه هستم و یکی باید بالاخره پیدا شه که اون عاقله باشه که به گوش من سخن‌های نهان بگه. چه پدری از آدم درمیاری لامصب آخه.
بیت آخرشم دوست ندارم. نمی‌نویسم. وبلاگمه. اختیارشو دارم.

۱ نظر: