۷ بهمن ۱۳۹۱



بهترم. راه افتادم کمی. امروز تنهایی و ایستاده دوش گرفتم. تو سرم یک آهنگ اپیکی پخش می‌شد از این خوشی کوچک.
بدترین بخش این‌طور ناگهانی از پا افتادن‌ها، از دست دادن فضای خصوصی‌ست. هیچ‌جا نمی‌توانی پن دیقه برای خودت باشی. همه‌جا یکی را لازم داری.
اما آرام آرام همه‌چیز به جای درستش برمی‌گردد. اولیش تنهایی مطبوع زیر دوش داغ صبح یک روز سرد است.
ترسم خیلی بزرگ است از ایستادن. جرات ندارم بدون عصا یا دستگیره یا تکیه دادن به جایی بایستم.
یک تمرینی که باید بکنم این است که موقع مسواک زدن روی یک‌پا بایستم. نمی‌توانم لبه‌ی روشویی را رها کنم. شده با دو انگشت نگهش می‌دارم. اما جرات نمی‌کنم ولش کنم. درد هم هست. یکی درد پارگی تاندون است و دیگری دردی‌ست که از منقبض کردن همه‌جای بدنم، دچارش شدم. می‌گویند که یارو از تیر نمرد اما از ترس مرد یا همچین چیزی. منم آن یارو. درد یک دردی‌ست که از یک تا ده شماره‌ش دو یا بعضی وقت‌ها سه است. اگر یک تکان ناجوری بخورم ممکن است یکهو هفت بیاید چند ثانیه نفسم را ببرد. (سلام هفت سلام مانیکا. هفتم آرزوست) یعنی می‌خواهم بگویم غیرقابل تحمل نیست اما وحشتم، از یک تا ده، دوازده است. جرات ندارم درست راه بروم و این بدتر است.
خیلی آهسته شدم. من آدم آهسته‌ای نیستم. این پا من را آهسته کرده و سر همه‌ی چیزهایی که هست کلافه هم هستم از آهستگی‌م.
هی همه‌ش شرح حال خودم را مثل این پیرزن‌ها دادم که تا می‌پرسی چطوری؟ هی از درد و مرض‌هاشان می‌گویند. آدم واقعن مشتاقانه نمی‌خواند. می‌دانم. سعی می‌کنم حواسم را پرت کنم اما خیلی درگیر پام هستم. نمی‌توانم بیایم یک پست بدون پای چپ بنویسم.
شما خودت با خودت قرار بگذار یک پست بدون پای چپ بنویسی. سرتاسر پست پای چپ نشسته بر و بر تماشات می‌کند.
ما هم که بنده‌ی ناقص خدا.
میان این پست دارم پوره‌ی سیب‌زمینی درست می‌کنم چون یک عالم سیب‌زمینی داریم، خراب می‌شود. قلی توی این دو هفته هربار رفت خرید، سیب‌زمینی خرید و ما هیچ وعده‌ای سیب‌زمینی نخوردیم. حالا من به‌تنهایی سیب‌زمینی‌خورهای ونسان ون‌گوگم. برنامه‌م این است که توی روزهای آینده با همه‌چیز سیب‌زمینی بخورم.
شش روز شد که رفته. گل‌ها را از وقتی رفته آب ندادم. خوب شد یادم افتاد.

۱ نظر:

  1. مهمترین بخشش همین جاست. این ورزش ها آدم رو برمیگردونه. من 6 ماه پیش دیسک کمر عمل کردم. خود عمل انگار که اثر نداشت. اما بعدش کلی ورزش و تمرین بود که من رو دوباره راه انداخت

    پاسخحذف