گفتم استخر-کاری کنم. یعنی لب استخر کار کنم جای دورکاری. کاری که میشه لب استخر کرد معلومالحاله. کارم اینه که چند ساعت مصاحبه رو تماشا کنم و جاهای خوبش رو علامت بزنم که تدوین بشه. مصاحبهها رو قرار بود خودم بکنم. کووید کثافت. تمام جاهای کار رو میکنی که برسی به اون گل سرسبدش. اون گل سرسبد من گفتم هوپ. من که نه. طاعون.
حالا که یکسوم متریال را تماشا کردم، میبینم که خوب شده. چرا نشه؟ چون من نبودم؟ زکی. همنشینی و جانشینی.
باز کمی تماشا میکنم و دوست دارم لپتاپ رو بندازم تو آب که ببینم چی میشه. وقتی داشتم تحویل میگرفتم لپتاپ موزه رو، مسئول آیتی گفت اگر از روش کامیون رد شد، بازم برشگردون به من. بهتر از اینه که گمش کنی. گفتم باشه. تصور کردم برم بهش بگم کف استخره. همینطور که توی فکر بودم که لپتاپ با چه سرعتی میره کف استخر، یه خط ذهنم هم رفت به اینکه کاش دیوید هاکنی توی مجموعهی استخرهاش نقاشیای داشت که یکی لپتاپ رو انداخته باشه تو آب. بعد میشد جای کُشتی گرفتن با هوس انداختنش، اون نقاشی رو تماشا کرد.
.
آهسته کار میکنم. یه ذره شنا میکنم. یه ذره آهنگ گوش میدم. یه ذره ابرها رو تماشا میکنم و یه ذره تکست و تلفن بیربط به کار میکنم و اون وسطا کمی فیلمهای خام رو تماشا میکنم. اگر جهنمی برای شاغلین مشاغل عبث باشه، من میرم اونجا. چون حتی این کار عبث رو هم شل انجام میدم که خودش عبثه.
شغل عبث کلا اینطوریه. اگر آهسته انجام بدم، هیچی نمیشه. اگر بد انجام بدم، هیچی نمیشه. اگر بگم یه کاری میکنم اما یه کار دیگه بکنم، هیچی نمیشه. حتی اگر من انجامش ندم هم، هیچی نمیشه. من آگاهم به این. با این وجود انجامش میدم. به نظر خودم لااقل انجام میدم که کمال خوبی بشه که میتونه باشه. گاهی شلاق برمیدارم که چرا یواشم، چرا اینجاش، این و اونجاش اون نشد. اما آگاهم به عمق عبث بودن، حتی وسط اون شلاقها.
که چی؟ مثلا ما همهی حرفها رو هم از همهی فاکینگ جنبهها زدیم. عنوانش هم خوب بود. تکستهای دور و برش هم حامله از معنای سیاسی و اجتماعی روز بود. خوشرنگ و لعاب، شوخ، هوشمند و سکسی هم بود. اما خب که چی؟ من میگم هیچی.
باز جای این فکرها فیلمها رو تماشا میکنم. تماشا به مثابه فرار از بیمعنایی مطلق. من زیر بغل اجرای اونا هندونه میذارم و اونا زیر بغل کانسپت من. بابا تو چقدر عمیقی. نه خودت چقدر عمیقی. ما چقدر صدجنبه و داناییم. چقدر خوب کار کردیم. مردیم از عمق. دستمون درد نکنه.
.
کاش همیشه جولای و اگوست بود. کاش تمام نشه این دو ماه طلایی و آهسته. تمام این شلوار-مُردگی* اینماهها رو علیرغم اینکه این نوشته سراپا نق و ننریه، دوست دارم. از کشداری روزها، از خورشید، از گرما، از رقص نور روی آب آبی، از اینکه همیشه یکی که باهاش کار داری، نیست، و از تنهای آفتابسوخته خوشحالم.
در شلوارمردگی جولای و آگوست همهی کارها رو میاندازیم به سپتامبر. حالا کو تا سپتامبر؟
* شلوار مرده رو به حوصلهسربری و خبرینبودگی میگن. مثلا میگن خیابانها شلوار مردهست. اشاره احتمال داره به این باشه که وقتی پارتنر سکسوال نداری و خبری در شلوارت نیست، چه بسا اون شلوار مرده باشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر