از همه ی گسل های یک باره
تقریبن تمام روابطی که من دیدم که از تویشان یک چیزی درآمده است از لحاظ خوبی، به یک چیزی بندند که آن ها را به قبل و بعد از آن تقسیم کرده است. یعنی یک حرفی زده شده، یک اتفاقی افتاده است و بعد آن رابطه هه شکسته شده به قبل و بعد از آن ماجرا، جمله، عکس العمل، رفتار و الی آخر. بعد این شکستگی هم مسلمن خوب نبوده. ممکن است بعد از آن یک رابطه ای تمام بشود یا سرد بشود یا رنج بکشد اما در این که آن شکست در رابطه حکم هجرت پیامبر را داشته، یعنی همه چیز به قبل و بعد از آن تقسیم می شود شکی نیست.
مثلن؟
مثلنِ شخصی شخصی عشقی در زندگی م همان داستان گل ها بود که یک بار نوشتم. یعنی رابطه ی ما به قبل و بعد از گرفتن آن گل ها تقسیم شد. بعد آها این را هم بگویم که بسته به این که رابطه هه چقدر پتانسیل دارد خب ممکن است دوتا از این شکست ها مثلن تویش رخ بدهد. بعد یک بار یک چیزی گفته بشود که ما فکر کنیم ما از آن جای قبلی هم دورتریم حالا. بماند.
مثلنِ دیگر؟
مثلن وقتی فهمیدم که بچه چطور به وجود می آید. زندگی تمام زن و شوهرهای زندگی من شامل عموها خاله ها و عمه ام و بقیه به قبل و بعد از دانستن این ماجرا تقسیم شد. که می نشستیم با لنا فکر می کردیم که این ها سه تا بچه دارند پس سه بار مجبور شدند فلان. خب ما هم بچه بودیم. هیه. چه می دانستیم. فکر می کردیم خیلی ناراحت کننده و مجبوری ست.
مثلنِ دیگر؟
وقتی برای اولین بار آدم را می بوسد. می بوسد یعنی منظورم این است که دل می دهد به کار. یعنی بوسش یک جوری می شود که ردش به جان آدم می ماند نه که هر بوسیدنی. یعنی بوسش باید کاری (از پا بیانداز) باشد. بعد همه چیز با آن آدم به قبل و بعد از آن بوسه ختم می شود.
مثلنِ دیگرتر؟
وقتی من با یک خانمی که هم را خیلی کم می شناسیم و او شهره ست به این که حوصله زن ها را ندارد و من شهره نیستم به هیچی اما انگیزه خاصی هم ندارم، چهار ساعت تمام چت می کنیم. من وسطش می روم جیش می کنم فقط و برای مامانم سایه می زنم و عکس العمل های مامانم را برایش تایپ می کنم و او می رود گزارش بدهد و مامان مولی می شود از منظر هوش و من تمام مدتی که با او چت می کنم، هیچ کار دیگری نمی کنم که این از نادرترین چت های من است که در راستای فلان نبوده و این طور دل به کار بده بوده است. خب بسیار روشن است که معاشرت ما به قبل و بعد از زدن آن حرف های تاریخی تقسیم می شود.
مثلنِ دیگرتر؟
وقتی می آید می گوید تو آن روز که باید می دیدی مرا، ندیدی و این ماند توی دل من و من رنجیدم از تو اما نگفتم و بعد این را همه ی روزهای دوستی با تو حمل کرده اما نزاییده و خب می شود آدم چهار سال حامله باشد؟ خب دوستی آدم به قبل و بعد از فهمیدن این که رفیقت چهار سال حامله بوده و نمی دانستی تقسیم می شود دیگر. بعد شما می مانی که چه شکری بخوری. می مانی که کور بودی که حامله ست؟ لابد بودی... پس چه می شود؟ زندگی به قبل و بعد از دانستن حاملگی تقسیم می شود.
مثلنِ دیگرترتر؟
وقتی داری تماشاش می کنی بی قصد و غرض و مرض، یکهو به نظرت می آید که زیبا است. فکر می کنی زیباست و خب وقتی زیباست آدم هیچ چاره ای ندارد و تمام آن رابطه شاگرد- معلمی، همکار- همکار، دوست- هم کلاسی تبدیل می شود به چیز دیگری که پیش از آن هیچ جایی توی حرف و نگاه و رفتار آدم نداشته است. از آن به بعد او یک آدم زیباست در نظر ما. تمام شد و رفت. به ویژه تمام می شود اگر نسبت به آدم های زیبا ضعف داشته باشی...
من شخصن فکر می کنم خوب است که آدم لااقل با خودش انقدر صادق باشد که وقتی فهمید رابطه هه به خاطر حرف، رفتار یا حتی عطری که توی بینی آدم می پیچد به قبل و بعد از آن تقسیم شد، بتواند برابرش تسلیم بشود. چون چاره ای نیست. چون یک چیزهایی دیده شده، گفته شده، انجام شده و از همه فاجعه تر احساس شده و نقل همان است که می دانیم. که قبل از این ها همه چیز جور دیگری بوده است و بعد از این ها برای همیشه همه چیز جور جدیدی می شود و این فقط هست. من نمی توانم بگویم خوب است یا بد است. فقط هست.
پ.ن
یک. اصلن نمی دانم فهمیدید چی نوشتم یا نه. یعنی نمی دانم که توانستم بنویسمش یا نه.
دو. بی ویرایش