انیشتین جمله ای دارد در این مایه ها که: "راز خلاقیت/آفرینندگی در این است که بدانی منابعت را چه طور پنهان کنی." یا من کمی دست کاری ش می کنم و می گویم که چه طور منابع بکر پیدا کنی
وقتی همه جماعتی می افتند به مطالعه در یک فاز مشترک، همه شان راحت می فهمند مثلا آن رنگ کبود از کجا آمده و مالیده شده روی بوم. همه شان می فهمند که تو یک کپی هستی از تمام شکلات هایی که تا حالا خوردم، همه شان می فهمند که خال جوش ها و خراش های روی مجسمه های مفرغی ت از کجا آمده. بعد نه این که جالب و خوشمزه نباشد، نه! خواندن/دیدن ش شیرین است. می شود هزاران بازی مختلف کرد با مفاهیم تکراری، می شود سرگرم شد. فقط شگفت زده نمی کند و گمان من این است که شگفتی چیز کمی نیست. چه بسا درک دیگران از مفهومی که بارها خودمان خواندیم، شناخت ما را عمق ببخشد. شناختن زاویه دید آن ها، ما را ببرد فراتر از جایی که ایستادیم اما این ها هیچ کدام در راستای نیم سانتی متر جلو بردن مرز خلاقیت نیست. شاید پیش زمینه ساختن رویکردی بشود اما ذات خلاقیت نیست
برای خلاق بودن باید موقعیت های پانخورده را به چالش کشید. باید بتوانیم به موضوع های صدبار گفته شده نگاه نو و مستقل داشته باشیم و اسیر کلیشه های جاری نشویم. دنیا پر است از منابع مکتوب و نامکتوبی که می توانیم با نوشتن و اثر ساختن درباره شان اولین باشیم
وقتی با تکیه به منابعی که برای دیگران ناشناخته است دست به تولید اثری می زنی، دست کم آدم ها با دیدن اثرت شگفت زده می شوند، حالا یکی به خاطر این که می شد خودش همان کار را بکند با جمله معروف چه طور به ذهن من نرسید و دیگری برای این که تعجب می کند که چرا در ذهن تو ملغمه های متنوع تری هست نسبت به خودش و الخ. نکته ش این است که اگر تو اولین کسی هستی که رفتی یک منبعی پیدا کردی، می شوی پیشرو و خلاق و اولین. اگر شناس باشی و بفهمی فلان جمله از کجا آمده و بروی سراغ گنج مکشوفه دیگران و از رویش بخوانی و خیلی هم جالب تر از نفر اول بروی بسازی و بنویسی، می شوی موج. می شوی شور حسینی فلان مدل نویسی، فلان مدل کشی( نقاشی)، فلان مدل سازی(مجسمه ساز/معمار/طراح صنعتی). آن جا ممکن است در حوزه یک موج، جز جالب ها دسته بندی شوی، اما شرمنده ام اولین نیستی. نیستی برادر! داد نزن! تمام شد و رفت. اولین بودن می تواند برای خیلی ها مهم نباشد اصلا. می توانی بگویی تخصصت در پروار کردن ایده های دیگران است و این هم در نوع خودش خوب و لازم است. اما اگر سنگ خود خلاق بینی به سینه می زنی لطفا منابعت دست ساز باشد. نیست؟ اقلا بکر باشد. نیست؟ رویکردت به موضوعات نو و مستقل باشد. اگر نیست، یعنی وقتی خوانده/دیده می شوید، احساس نو بودن نمی کنیم برای این است که به سادگی خلاق نیستید. نیستید برادر! قبل از شما آن لانه کشف شده. آن سوژه جویده شده. دیر رسیدید. همین
پ.ن
من به پشتوانه انیشتین افـــاضه می کنم
وقتی همه جماعتی می افتند به مطالعه در یک فاز مشترک، همه شان راحت می فهمند مثلا آن رنگ کبود از کجا آمده و مالیده شده روی بوم. همه شان می فهمند که تو یک کپی هستی از تمام شکلات هایی که تا حالا خوردم، همه شان می فهمند که خال جوش ها و خراش های روی مجسمه های مفرغی ت از کجا آمده. بعد نه این که جالب و خوشمزه نباشد، نه! خواندن/دیدن ش شیرین است. می شود هزاران بازی مختلف کرد با مفاهیم تکراری، می شود سرگرم شد. فقط شگفت زده نمی کند و گمان من این است که شگفتی چیز کمی نیست. چه بسا درک دیگران از مفهومی که بارها خودمان خواندیم، شناخت ما را عمق ببخشد. شناختن زاویه دید آن ها، ما را ببرد فراتر از جایی که ایستادیم اما این ها هیچ کدام در راستای نیم سانتی متر جلو بردن مرز خلاقیت نیست. شاید پیش زمینه ساختن رویکردی بشود اما ذات خلاقیت نیست
برای خلاق بودن باید موقعیت های پانخورده را به چالش کشید. باید بتوانیم به موضوع های صدبار گفته شده نگاه نو و مستقل داشته باشیم و اسیر کلیشه های جاری نشویم. دنیا پر است از منابع مکتوب و نامکتوبی که می توانیم با نوشتن و اثر ساختن درباره شان اولین باشیم
وقتی با تکیه به منابعی که برای دیگران ناشناخته است دست به تولید اثری می زنی، دست کم آدم ها با دیدن اثرت شگفت زده می شوند، حالا یکی به خاطر این که می شد خودش همان کار را بکند با جمله معروف چه طور به ذهن من نرسید و دیگری برای این که تعجب می کند که چرا در ذهن تو ملغمه های متنوع تری هست نسبت به خودش و الخ. نکته ش این است که اگر تو اولین کسی هستی که رفتی یک منبعی پیدا کردی، می شوی پیشرو و خلاق و اولین. اگر شناس باشی و بفهمی فلان جمله از کجا آمده و بروی سراغ گنج مکشوفه دیگران و از رویش بخوانی و خیلی هم جالب تر از نفر اول بروی بسازی و بنویسی، می شوی موج. می شوی شور حسینی فلان مدل نویسی، فلان مدل کشی( نقاشی)، فلان مدل سازی(مجسمه ساز/معمار/طراح صنعتی). آن جا ممکن است در حوزه یک موج، جز جالب ها دسته بندی شوی، اما شرمنده ام اولین نیستی. نیستی برادر! داد نزن! تمام شد و رفت. اولین بودن می تواند برای خیلی ها مهم نباشد اصلا. می توانی بگویی تخصصت در پروار کردن ایده های دیگران است و این هم در نوع خودش خوب و لازم است. اما اگر سنگ خود خلاق بینی به سینه می زنی لطفا منابعت دست ساز باشد. نیست؟ اقلا بکر باشد. نیست؟ رویکردت به موضوعات نو و مستقل باشد. اگر نیست، یعنی وقتی خوانده/دیده می شوید، احساس نو بودن نمی کنیم برای این است که به سادگی خلاق نیستید. نیستید برادر! قبل از شما آن لانه کشف شده. آن سوژه جویده شده. دیر رسیدید. همین
پ.ن
من به پشتوانه انیشتین افـــاضه می کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر