نرم و نازک... چست و چابک
یک کاغذم که شاید افتادم کف اتوبانی. گاهی باد چرخ های ماشین تند رویی به هوا می بردم. می رقصم در آسمان. می چسبم به شیشه ماشین دیگری، می هراسد از جانش و چپه ام می کند با برف پاک کن. می افتم گوشه ای. چرخ وانت آبی رنگی شاید از روی شانه م رد بشود. شاید نه. بعدتر شاید کشیده شوم روی زمین تا برسم لای شمشادهای وسط اتوبان. شاید. آب می پاشد ماشین بزرگ شهرداری رویم که سرسبز بشوم. سر سبزم کجا بود؟ خیس و مچاله و گلی می شوم. نوشته های رویم که با روان نویسند در هم و برهم می شوند. آخر من نامه ای هستم که از حالا به بعد دیگر خوانا نیست. بعد آفتاب است. خشک می شوم اما خوب شلخته تر می شوم. کولی هرجایی می شوم. کمی البته. مثل لباس نویی می مانم که اولین بار رفته توی ماشین لباس شویی و آن قدر سرش گیج رفته که هنوز منگ و چروک است. که نو بودنش کهنه شده. که فخر نمی فروشد چون حتی افتخار خشک شویی هم نداشته است. بله می گفتم. بعد من خشک می شوم. آخر کاغذم. سبکم. زود خشک می شوم. نگفتم که اسفنجم. نگران نشوید برایم. بعد دوباره بادی به هوا می بردم. یاد گرفته ام که سعی کنم توی هوا بمانم. بازی کنم. توی هوا ماندن جذاب و دلهره آور است. سعی می کنم اگر می خورم به شیشه ماشینی، طرف راننده نخورم که خل شود برف پاک کن بزند یا قیقاج برود بخورد به گارد ریل. تنم را می مالانم به شیشه کمک راننده و می سایم تا سقف و باز بالا می روم. معلق می زنم. می رقصم ناشیانه. لیز می خورم. کاغذم خوب. سبکم. تقدیرم شاید بادبادک بیعاری است که تا ابدالآباد توی آسمان می ماند. بی نخ. ولنگار. سبک... آخ سبک... آتش به جانم نگیرد از سرخی نوک سیگارتان که رویای بادبادک شدنم خاکستر بشود. البته گمانم که نمی گیرد آتشتان به جانم. کاغذ هستم اما خوش شانسش. یک طرفم نامه ای از دلتنگی بود با روان نویس. طرف دیگرم اسکیسی بود. باز با همان روان نویس. آخر کاغذم. سبکم. صد بار تا کرده بود مرا بعدش. اما خوب ماشین شهرداری که مرا شست و همه چیز را درهم برهم کرد یک لطف داشت. آن هم این که رد تاها هم از بین رفت و به جایش مچاله موچوله ی نامحسوس شدم. گفتم؟ نه نگفتم. من از رد های محسوس بدم می آید. تاهای با زاویه قائمه خیلی معمولی اند و می شود راحت فهمیدشان. مگر که کهنه باشند مثلا صد سال. که بازشان که می کنی دلت بلرزد که متلاشی نشود که من هم خوشبختانه هنوز آن قدر ها عتیقه نیستم. می دانید؟ می خواهم همین جور تا دنیا دنیاست، بازی کنم. به هوا بروم. بنازم به سبکی م. به زمین بچسبم. بنالم از نازکی م. دست بادم. آخر کاغذم خوب. سبکم
یک کاغذم که شاید افتادم کف اتوبانی. گاهی باد چرخ های ماشین تند رویی به هوا می بردم. می رقصم در آسمان. می چسبم به شیشه ماشین دیگری، می هراسد از جانش و چپه ام می کند با برف پاک کن. می افتم گوشه ای. چرخ وانت آبی رنگی شاید از روی شانه م رد بشود. شاید نه. بعدتر شاید کشیده شوم روی زمین تا برسم لای شمشادهای وسط اتوبان. شاید. آب می پاشد ماشین بزرگ شهرداری رویم که سرسبز بشوم. سر سبزم کجا بود؟ خیس و مچاله و گلی می شوم. نوشته های رویم که با روان نویسند در هم و برهم می شوند. آخر من نامه ای هستم که از حالا به بعد دیگر خوانا نیست. بعد آفتاب است. خشک می شوم اما خوب شلخته تر می شوم. کولی هرجایی می شوم. کمی البته. مثل لباس نویی می مانم که اولین بار رفته توی ماشین لباس شویی و آن قدر سرش گیج رفته که هنوز منگ و چروک است. که نو بودنش کهنه شده. که فخر نمی فروشد چون حتی افتخار خشک شویی هم نداشته است. بله می گفتم. بعد من خشک می شوم. آخر کاغذم. سبکم. زود خشک می شوم. نگفتم که اسفنجم. نگران نشوید برایم. بعد دوباره بادی به هوا می بردم. یاد گرفته ام که سعی کنم توی هوا بمانم. بازی کنم. توی هوا ماندن جذاب و دلهره آور است. سعی می کنم اگر می خورم به شیشه ماشینی، طرف راننده نخورم که خل شود برف پاک کن بزند یا قیقاج برود بخورد به گارد ریل. تنم را می مالانم به شیشه کمک راننده و می سایم تا سقف و باز بالا می روم. معلق می زنم. می رقصم ناشیانه. لیز می خورم. کاغذم خوب. سبکم. تقدیرم شاید بادبادک بیعاری است که تا ابدالآباد توی آسمان می ماند. بی نخ. ولنگار. سبک... آخ سبک... آتش به جانم نگیرد از سرخی نوک سیگارتان که رویای بادبادک شدنم خاکستر بشود. البته گمانم که نمی گیرد آتشتان به جانم. کاغذ هستم اما خوش شانسش. یک طرفم نامه ای از دلتنگی بود با روان نویس. طرف دیگرم اسکیسی بود. باز با همان روان نویس. آخر کاغذم. سبکم. صد بار تا کرده بود مرا بعدش. اما خوب ماشین شهرداری که مرا شست و همه چیز را درهم برهم کرد یک لطف داشت. آن هم این که رد تاها هم از بین رفت و به جایش مچاله موچوله ی نامحسوس شدم. گفتم؟ نه نگفتم. من از رد های محسوس بدم می آید. تاهای با زاویه قائمه خیلی معمولی اند و می شود راحت فهمیدشان. مگر که کهنه باشند مثلا صد سال. که بازشان که می کنی دلت بلرزد که متلاشی نشود که من هم خوشبختانه هنوز آن قدر ها عتیقه نیستم. می دانید؟ می خواهم همین جور تا دنیا دنیاست، بازی کنم. به هوا بروم. بنازم به سبکی م. به زمین بچسبم. بنالم از نازکی م. دست بادم. آخر کاغذم خوب. سبکم
۱ نظر:
سلام ،عــــــــــــــــالي بود !يك عالمه وقت اينجا خيمه زدم و چندبارمتن فوق العادت رو خوندم .با اجازت واسه اينكه بيشتر ازش لذت ببرم براي خودم يكي دوجاش رو ويرايش كردم. به جاي "... و به جایش مچاله موچوله ی نامحسوس شدم. گفتم؟ نه نگفتم. من از رد های محسوس بدم می آید. تاهای با زاویه قائمه خیلی معمولی اند و می شود راحت فهمیدشان." نوشتم : "... و به جایش مچاله اي نامحسوس شدم. گفتم؟ نه نگفتم. من از رد های محسوس از تاهايي با گوشه ي راست بيزارم،من از هر آنچه ميشود راحت فهميد ، بيزارم."
و كاش به آخرش اين جمله را اضافه ميكردي :رابرت فراستا كه منم !
ارسال یک نظر