چالهچولههای زبانی
وقتی که به یک زبانی تازهواردی و در محیطی زندگی میکنی که همه به آن زبان حرف میزنند، دو تا فراز هست. فراز اول وقتیست که یک قلاب دستت گرفتی و یارو که حرف میزند، قلاب را میاندازی لای جملاتش، لغت شکار میکنی. بعد بارها وسط مکالمه گیر میکنی. چون یک لغتی را شناختی و باید دنبالش بگردی که چی بود؟ کجا شنیدم؟ یعنی چی؟ توی این موقعیت اغلب نمیتوانی داستان را دنبال کنی. گیرِ کلماتی. بعد این پروسه واقعن فرسایندهست. چون تو فقط میتوانی که کلماتی را بفهمی از کل داستان. هرچه هم طرف سریعتر صحبت کند، تو بیچارهتری. همیشه تاخیر داری توی فهم مطلب. همیشه باید سوال کنی. گیج میشوی. موضوع از دستت میرود. کلافه میشوی و...
فراز دوم یا فراز طلایی به نظر بنده موقعیست که دایرهی لغاتت وسیعتر شده. زمان بهت گذشته و روزهای زیادی صرفن شنونده بودی، بعد ناگهان انگار زبان برایت شفاف میشود. کلمهها از هم جدا میشود. ممکن است آن اواسط یک کلماتی را نفهمی اما موضوعات را دنبال میکنی کاملن. آنجا خیلی جای خوبیست. یکهو انگار دوباره به زندگی برمیگردی. دوست داری توی خیابان به حرفهای مردم گوش بدهی. دیگر شنیدن حرف زدن دیگران شنیدن آوا نیست. مفاهیم است. توی اتوبوس که نشستی نمیتوانی به حرفهای آدم بغلدستیت گوش نکنی که برادرش دو روز دیگه میآید و قرار است سه هفته بماند و بعد با هم بروند سالزبورگ خانهی مادربزرگش. و هزاران مکالمهی چرت و پرت شبیه این. بعد کمکم از لاک انکاریِ منزویِ خودت میآیی بیرون. معاشرت میکنی با آدمها. دوباره احساس میکنی روی زمینی. جایی هستی که میفهمی آدمهایش به هم دارند چه میگویند. احساس نمیکنی پرت شدی میان یک عالم آوای غریبه.
من؟ من الان اینطوری هستم. آهسته آهسته اعتمادبهنفسم دارد زیاد میشود. خجالتم کم شده است. حالم بهتر است.
بعد یکی از تفریحاتمان این است که من میزان این هستم که کی چقدر دیالِکت حرف میزند.
چطوری؟ اول این را بگویم که دیالکت زبان کوچه و بازار است. دیالکت وینی یک چیزی در مایههای آخر همهی لغات را بخور و همهی لغات را به هم بچسبان است. اگر توانستید مقداری قُلقُل کنید و از این قلقل خود منظوری داشتید، این میشود دیالکت وینی. مثلن در سطح مقدماتی که بخواهم مثال بزنم اینطوریست: یارو به تو میگوید: "ای وُس نِت." این یعنی "ایش وایس اِس نیشت." یعنی همان "نمیدانمِ" خودمان. کلن در دیالکت همه چیز به سوی مختصر شدن است. بعد ما چه کار میکنیم؟ وقتی که در یک جمعی نشستیم، بحثِ این میشود که کی چقدر دیالکت حرف میزند (زیرا این یک بحث همیشگی در جمعهای اتریشیست (که من دیدم) که کی چقدر دیالکت حرف میزند) یا چی یا هرچی؟ نا فوری درمیآید که لاله بیا اینجا. بنده میروم آنجا. به یارو میگوید حرف بزن. یارو حرف میزند. اگر من فهمیدم، دیالکت خفن نیست. اگر من نفهمیدم دیالکت خفن است. خلاصه در هر چیز برای مومنان نشانههای فراوان برای ایجاد تفریحات سالم است.
۵ نظر:
من هنوز تو فاز شکار کلمه ام! جالبه منم دقیقا از همین اصطلاح استفاده می کنم!!! از روزای اولم خیلی بهترم. ولی خدایی مرحله ی غریبیه، بعضی وقتا انگار کلا تو یه دنیای دیگه ای...
هاها
بابای من الان دقیقن در همان سطح کلمه شناسی زبان انگلیسیه.
میشینه پای اخبار، بعد هر چند دقیقه یه بار یک کلمه رو با صدای بلند تکرار می کنه
لاله جان!ـ
چیزی شده؟ شما و هرمس فیلتر شدین؟
آیدا بلاگشو پاک کرده؟
:(((((
چه گانه می توان شما را فالو کرد؟
سلام
من وبلاگت را میخونم. و قسمت های غربتش را خیلی دوست دارم شاید چون شرایطمون به گونه ای یکسانه. به هر حال خوش به حالت که از شکار لغات گذر کردی. من هنوز در این مرحله هستم و به دنبال اون منزوی هستم و شنونده.
ارسال یک نظر