۲۱ تیر ۱۴۰۴

دیکتاتور بزرگ

واقعا هرچه از مکان امن‌تر و با فاصله‌ی بیشتری به جمهوری اسلامی نگاه می‌کنم، خشم، حیرت و رنجم را بیشتر می‌کند.
.
داشتیم جلسه‌ی تراپی را تمام می‌کردیم و خیلی درباره‌ی تهران و تهران قدیمی خودم حرف زده بودم. از این جلسات مونوتون و مسواک روان‌وار بود که بالاپایین چندانی نداشت. تراپیستم در کمال بی‌آزاری و در تایید حرف‌هام آخر جلسه گفت «الان که از جنگ گذشته در صحبت با کلاینت‌هایی که رابطه با تهران داشتند، می‌بینم که این جنگ کوتاه برای خیلی‌ها سخت‌تر از جنگ هشت‌ساله بوده چون خط مقدمش تهران بوده.» این حرف فارغ از صحتش، ناگهان چنان مرا به گریه انداخت که هردومان جا خوردیم. اشک‌های انیمه‌وار آبشاری. خط مقدم تهران برای من روزی بود که لنا در صدر و بابایی هشت ساعت توی ماشین در ترافیک خروج از تهران گیر کرده بود تا برود و برسد به مکان امن. خط مقدم شبی بود که محله‌ی مشخص شده برای بمباران یک استادیوم تا خانه‌ی سپ فاصله داشت. خط مقدم یعنی مرز مرگ و زندگی از همیشه باریک‌تر و غیرقابل پیش‌بینی/کنترل‌تر است.
.
در پروژه‌ی یوگسلاوی سابق بین سال‌های ۲۰۱۷-۲۰۲۲ خیلی سفر کردم به کشورهای سابقا همه با هم یوگسلاوی. در یکی از سفرها در نوی‌ساد و بلگراد برای تور معماری، یک آرشیتکت ملانکولیکی، ما را در شهر می‌گرداند و بقایای معماری سوسیالیستی و بروتالیستی  را نشانمان می‌داد. وارد هر منطقه‌ای که می‌شدیم، هر بنای جدیدی که روبرویمان بود، جمله‌ش را این‌طور شروع می‌کرد: it’s actually a sad story. این جمله چسبید به صربستان و به تجربه‌ی ما از دیدار منطقه. بعد از آن سال‌ها وقتی می‌خواستیم درباره‌ی آن شهر و آن برهه‌ی فروپاشی و تاریخ جنگ‌ها و جنایت‌های بعدش حرف بزنیم، هرکدام از افراد آن تیمی که با هم تحقیق را انجام می‌دادیم، هر ارائه‌ای داشت و هر حرفی که می‌خواست بزند، با این جمله شروع می‌کرد: it’s actually a sad story. امروز به هرجای ایران که فکر می‌کنم، با خودم فکر می‌کنم این در واقع یک داستان غم‌انگیز است.
هموطنان افغانی ما را دسته‌دسته با وقاحت و بی‌شرمی تمام، در ایران از خانه‌شان اخراج می‌کنند. خانه‌ای که به صورت تاریخی به معنای واقعی کلمه، خودشان ساختند. خانه‌ای که در آن به دنیا آمدند و در آن زندگی‌شان را بنا کردند. فارغ از ذره‌ای شعور، فهم، انسانیت و همدلی نسبت به هر انسانی که در ایران زندگی می‌کند، جمهوری اسلامی فقط مقاصد خودش را پیش می‌برد.
هرچه قدرت انسان‌ها (انسان؟) در این سیستم بیشتر شده، ظالم‌تر شدند. اینکه چه جان‌ها، زندگی‌ها و آرزوهایی به گور شود، ذره‌ای برایشان اهمیت ندارد. دختران و زنان افغانی که زیر جور و ظلم طالبان صدها سال به عقب برگردانده می‌شوند، قلبم را بیش از هرچیز می‌فشارد. چه جهان نابرابری که از طالب به جمهوری اسلامی پناه بجویی؟ جهان انگار چهارنعل به سوی از نو فاشیستی شدن –شدیدتر از هرچه دیدیم، پیش می‌رود. این وقایع اولین باری نیست که در جهان رخ داده. ما باید بهتر می‌دانستیم اما انگار نمی‌دانیم. چطور ممکن است این همراهی عظیم؟ چطور ممکن است شکست تاریخی دوباره از فاشیسم؟
.
پس از اتصال اتریش به آلمان در ۱۹۳۸ یک پروژه‌ی بزرگ گشتاپو در وین، «یهودی‌زدایی» از اوستمارک (اسم اتریش پس از اتصال به آلمان) بوده. با نگاه فاشیستی و دروغ‌های «آریایی‌سازی» و تئوری دروغین شبه‌علم برتری نژادی هیتلر و گناهکار‌تراشی از یهودیان به عنوان «دژمن»، هسته‌ی اصلی پروپاگاندای «ما و دیگری» دوران ناسیونال سوسیالیسم در رایش سوم در اروپا شکل گرفته. آن داستان برای همه‌ی ما اسپویل شده و می‌دانیم این رفتار در نهایت به چه جنایت‌ها و کشتار و ترامای ماندگاری برای چه درصدی از مردمان جهان ختم شد.
کانسپت «دژمن» قدیمی است.
.
در امریکا قانون «بزرگ و قشنگ» ترامپ که هفته‌ی گذشته تصویب شد، زندگی میلیون‌ها انسان امریکایی و ساکن امریکا را سیاه خواهد کرد. ما نشستیم و تماشا.
وقتی به جهان فکر می‌کنم، خیلی بیشتر از نظر تاریخی به چشمم شبیه دوران مونارکی و ابسلوتیسم می‌آید. Mad king همه‌جا در قدرت. ترامپ، پوتین، نتانیاهو، خامنه‌ای… مردان مجنونی با جهان‌بینی «پشت سرم فاجعه، جنایت، بحران و زمین سوخته.» در راس. تصورشان می‌کنم مثل گوریل‌های مشت‌کوب به تخت سینه.
.
فیلم انفجار تجریش که درآمد از چند زاویه، دیدیم که ماشین‌ها پرواز می‌کردند در آسمان. عاشقان موشک و مرگ لب‌هاشان را لیسیدند. ماشین‌ها وقتی پرواز می‌کنند، بعد از پرواز تالاپ پرت می‌شوند یک جایی روی زمین. همان موقع شازده فرمود قیام کنید. نمی‌دانم درس شازده به جاذبه‌ی زمین رسیده یا نه. کدام احمقی موقع پرواز ماشین‌ها در آسمان از مردم چتر می‌سازد؟ کدام احمقی؟  
.
در جنگ ایران و اسراییل، همین جنگ «کوتاه»، آشنایان و دوستان زیادی به خاطر شرایط بیمارستان‌ها، سفرهای غیرممکن از مناطق دوردست به شهرها و امکانات کم در برخی مناطق ایران و عدم دسترسی به تهران و بیمارستان‌هایش، به خاطر جراحی‌های کنسل شده و نگرفتن کمک‌های اولیه و ثانویه در مواقع ضروری جانشان را از دست دادند یا صدمات جبران‌ناپذیری برای خانواده و سلامتی‌شان متحمل شدند. عده‌ی بسیاری هنوز دارند تاوانش را پس می‌دهند. جان‌های عزیزی این‌طور از دست رفت. «تلفات ثانویه»
.
فشار و صدمات مالی به خاطر اینکه بیشتر با شرم همراه است یا مربوط به طبقه‌ای از اجتماع است که کمتر در سطح آشکار می‌شود و صدایش نمی‌رسد، دیرتر به گفتمان عمومی عواقب و تلفات جنگ وارد می‌شود. کمتر درباره‌ی کارگر روزمزدی حرف می‌زنیم که از بی‌پولی و بیکاری ناشی از جنگ در عذاب بود و هنوز هم هست. خود شخص ستم‌دیده تا گردن گرفتار عواقب بدبختی جدیدش است و وقت ندارد در این باره پست وبلاگ بنویسد. کمتر درباره‌ی اشخاصی حرف می‌زنیم که به خاطر بی‌ثباتی اقتصادی در خطر از دست دادن مشاغلشان هستند. نوک کوه یخ را می‌بینیم از فجایعی که در ایران می‌گذرد.
.
عواقب جنگ در این جزیره‌ی امنی که هستم، بی‌اعصابی، خشم، غم، کرختی، ناامیدی و بی‌حوصلگی‌ست. ناتوانی، فشار مالی، عاطفی، اجتماعی و سیاسی گریبان همه را گرفته. در این اوقات که به خاطر سرکوب شدید سیاسی و اجتماعی و فشار اقتصادی در ایران، صدای ما در دیاسپورا بلندتر از ایرانیان داخل ایران است، از خودم می‌پرسم وظیفه‌ی ما چیست؟
چرا ما فقط دوست داریم دیگران از تاریخ درس بگیرند؟

ما ناتوانان، که نظاره‌گر این ظلم هستیم جز اینکه «این داستان در واقع یک داستان غم‌انگیز ا‌ست» باید الان از تاریخ چه درسی بگیریم؟

هیچ نظری موجود نیست: