ضد اختشاش فرمایشی – دو یا سرژیک خون که از حد بگذشت رانندگی کن و آواز بخوان بلند بلند
آب را دیدید چه آرام برای خودش راه میگیرد؟ شلنگ توی حیاط افتاده. نمه آبی هم میرود. نگاه میکنی یک دایرهی بزرگی درست شده. یکجایی بهبعد باید برای خودش راه بگیرد یکطرفی برود. قبل از آن لحظهای که بالاخره آب تصمیمش را بگیرد که راه بیفتد را دیدید؟ در زمینهای بهظاهر بیشیب، هرقدر دقت میکنید هم نمیفهمید نهایتن به کدام طرف میلغزد. به خودتان میآیید، میبینید لای تمام درزها خیس است. راه افتاده به یک جهتی که هرقدر زور میزدید، نمیتوانستید پیشبینی کنید. بعد هم دیگر راه افتاده، کاری نمیشود کرد. بهقول عمو عبی توطئهی خزنده. میلیزد و مینرمد و میخیسد و میرود. هیچکاری - لیترالی هیچکاری- هم از دستت برنمیآید. بنشین تماشا کن که لای تمام درز سنگفرشهای یکوری از ماجرا تیره میشود. که آب شاخه شاخه میشود. تا از منبع شلنگ نیمهباز تامین است، همینطور میلغزد. شتابش فقط کم و زیاد میشود.
بعد میبینید لای تمام روزهاتان داستانی لغزیدهست. تجربه نشان داده چیزهای نرم و لیز و روان توی مشت آدم نمیمانند. دلت باید خوش باشد که بمالامالش کردی. که از لای انگشتهات که داشت میریخت، آن یکی دستت را گرفتی زیرش، کمیش ماند. دوباره... دوباره... دوباره... آدم چه بخواهد چه نخواهد یک روزهایی در زندگیش نرم و لیز و روان است. بدیش این است که نمیشود یک چیز نرم لیز روانی را محکم بغل کرد، یکجوری که آن چیز نرم لیز روان بفهمد که در دنیا چیزهای سفتی هم هست. چیزهای سفتی هم بود. که بیقرار نبود. که آدم را زندگی یککمی دلداری بدهد که لابد بالاخره یکروزی یکجایی یک باقراریای منتظر آدم است. که آدم لازم نیست از لابهلاش لیز بخورد، لازم نیست لای تمام درزها سر بخورد از سر شوخطبعی جبری.
۲ نظر:
فقط خدا ميدونه كه جقدر به اون دلداري،به اون باقراري كه هميشه ليز خورده از تو دستام احتياج دارم.
فقط خدا ميدونه كه جقدر به اون دلداري،به اون باقراري كه هميشه ليز خورده از تو دستام احتياج دارم.
ارسال یک نظر