۲۶ فروردین ۱۳۸۹


مشترک‌المنافعیت مزمن
یک توانایی که آدم‌ها پیدا می‌کنند در سال‌های طولانی با هم زندگی کردن، که به‌نظر من زندگی را قابل زندگی می‌کند با یک آدم ثابت برای سال‌های طولانی، این قابلیت است که گاهی حرف‌های هم را گوش نمی‌کنند. این به این معنی نیست که چیزهای لازم را گوششان سوا نمی‌کند که خوب بشنودشان، بلکه به این معنی است که لازم نمی‌دانند همه‌ی حرف‌های هم را بشنوند و برایشان پاسخ‌گو باشند. در عین حال این کارشان طوری نیست که طرفشان احساس بی‌توجهی کند. به نمونه زیر توجه کنید.
(مامانمان یک بشقاب می‌دهد دست بابامان، ضمنن در حال گیاه‌داری لب پنجره آشپزخانه‌ست)
مامان: الهی این جوونه زده.
(بابا مهندس کشاورزی بوده و می‌داند طبعن همه چی بالاخره جوانه می‌زند و این‌همه هیجان ندارد که جوانه زده.)
بابا: من اینو کجا بذارم؟
(مامان به نظرش بدیهی‌ست که باید آن بشقاب برود توی چیز (چیز از کلیدواژه‌های مادرهاست) و می‌خواهد هم‌چنان با گلدان تازه‌جوانه زده معاشقه کند)
مامان: تو چیز. بذار خوشیمو بکنم.
(بابا می‌داند تا مکالمه‌ی مربوط به جوانه نورسته را نداشته باشد، نجات نمی‌یابد. بشقاب به‌دست ایستاده)
بابا با بی میلی: چی جوونه زده؟
(بابا قطعن می‌داند چی جوانه زده  و این حرف را برای به‌تعویق انداختن مکالمه راجع‌به جوانه می‌زند. مامان لحن بابا را می‌گیرد که توی مود جوانه نیست)
مامان: مایکرویو
(من این‌جا توی دلم: ها ها ها هو هو هو مایکروویو جوانه زده)
(این پاسخ سوال اول باباست. مامانمان جواب سوال اول را می‌دهد و دوتاشان را نجات می‌دهد از مکالمه‌ی کش‌دار. هیچ کدامشان هم خیالشان نیست که یک صحبتی نصفه مانده)
حالا در این مکالمه اگر شوکت خانم و اکبرآقا که دو هفته‌ست با هم زندگی می‌کنند،حضور داشتند چه می‌شد؟
شوکت از اکبر دلخور می‌شد که چرا نمی‌داند باید بشقاب را طبعن بگذارد توی مایکروویو، بعد باز دلخور می‌شد که چرا جوانه‌ها برایش جالب نیستند. بعد اکبر دلخور می‌شد که چرا شوکت مثل آدم نمی‌گوید چیز چیست و بشقاب را باید چه کند یا چرا فکر می‌کند جوانه برایش جالب است علی‌رغم این‌که می‌داند احساس خاصی به آن ندارد. بعد بحث‌های زیادی بینشان در می‌گرفت درباره علاقمندی‌هایشان به صورت کلی. نهایتن دو تاشان خسته و کوفته از کلی جدل بشقابی که توی مایکروویو بود برمی‌داشتند، با بی‌میلی محتویاتش را می‌خوردند یا دعواشان می‌شد، نمی‌خوردند اصلن.
نه این‌که پدر و مادر من یا هیچ زوج بالای سی و پنج چهل سال با هم زندگی کرده‌ای دچار سوتفاهم و از آن بدتر بحث‌های بی‌جا نیستند اما خیلی حالشان با هم بهتر می‌شود به تدریج. این خیلی نمونه‌ی پیش‌پاافتاده‌ای از این ماجراست اما می‌خواهم بگویم یک ظرافتی در رفتار با هم پیدا می‌کنند که تماشا کردنش خیلی خوشایند است. حالا کار ندارم همین دو نفر هم بارها به‌وضوح حرف هم را نمی‌فهمند‌ها. یعنی یک وقت‌هایی اکیدن تصمیم می‌گیرند به هم گوش ندهند ولی با این وجود گاهی که این‌جا نشستم و گوش می‌کنم که با هم دارند حرف می‌زنند، فکر می‌کنم من چه دورم از چنین هم‌زیستی مسالمت‌آمیزی با آدمی...
بعد یک فاکتور موثر این است که خودخواهی‌شان به طرز غریبی به تعادل رسیده. یعنی اصلن باور نمی‌کنید چه‌قدر متعادلند. چه‌قدر گاهی منافع مشترکشان اولویت اول زندگی‌شان است. خیلی کار سختی‌ست. خیلی عجیب است و این‌ها چنان عادی انجامش می‌دهند که نمی‌دانید. من خودم را که می‌بینم، در از خودگذشته‌ترین حالت‌هایم و در کمترین سطح خودخواهی‌م، باز خیلی دورم ازشان. زندگی کردن با یک آدمی، زندگی کردن با این چیزهای ریز ریزش است. با همین‌جاهاش که فضا را تعریف می‌کنی. یعنی احتمالن همین جاهاش است. سخت است.

۵ نظر:

gadfly گفت...

بله.... جالب بود....
من فكر ميكنم يه دليلش قدمت عشق هم هست.
نميدونم شايد. آدم وقتي زندگيش (به معني واقعي ، يعني مثلا همون سي سال به بالا) با كسي مشتركه، يه جورايي اينگار آدم با خودشه. سخته منظورمه برسونم. ولي چجوريه آدم از دست خودش ناراحت نميشه يا ناراحت هم بشه با خودش كه دعوا نميكنه. اينجورياست به نظر من.

دروغگوی خوش حافظه گفت...

کاربردی بود به شدت

hanieh گفت...

به نظرم 70،80% اش عادت است. مثل روابط خودمان که هر چه طولانی تر می شود حساسیت هایمان کمتر میشود. نه اینه با جزئیات طرف کنار بیاییم، همانطور که هست می پذیریمش!

نقطه گفت...

دوسش داشتم
یه‌جورایی انسان‌شناسانه بود
(به معنی
anthropology
(
مرسی
به نظرم بهترین نوع ارتباطه اینجوریه

negar گفت...

خوب یه دلیلش هم اینه که آدمها بعد یه زندگی طولانی مدت کنار هم شبیه هم میشن البته بهتره بگیم زن وشوهرها مردای قدیمی چون مردسالار بودن زن تمام احساسات و و ویژگی های شخصیتیش را تغییر میداد وطبق خواسته مرد تا اخر عمر یکی می شد مثل اون اما تو زوج های جدید به نظرم برعکس این قضیه س! الان خانمها اقتدار بیشتری دارن طبعا این مردها هستند که تغییر می کنند به همین خاطره که بعد یه مدتی که بعضی زوجها رو می بینی متوجه تغییر فاحش رفتاری واخلاقی و حتی سلیقه های سفر وتغذیه شون میشی....