همهچی آرومه
چون هوا خیلی خوب است و چون حالم خیلی خوب است و چون کلاسهای جدیدم که میروم خیلی خوبند، لازم است بنویسم خیلی خوبم.
یک باران نمهای میبارد. در حیاطخلوت را باز کردم. مخش مینویسم. اصلن نمیفهمم چهطور ساعت میشود پنج بعدارظهر. دانشگاه بهشدت خوب است. بهشدت آدمهای باحال میبینم. هی فکر میکنم چرا زودتر این کورسی که الان دارم را برنداشتم. چرا هفتهی پیش هوا انقدر خوب نبود؟ چرا انقدر خوشحالم که رفتم عدس خریدم؟ مگر عدس چه میباشد که من انقدر شاد شدم از داشتنش؟ هی فکر میکنم توی تمام عمرم من عدس نخریده بودم برای خودم. اصلن نمیدانستم عدس جز مایحتاجم است. اخلاق زندگیم دستم آمده. هیچ گیجاوغلی نیستم از یکجا که میخواهم بروم جای دیگر. لازم نیست شصتاد بار فور پونکت آت چک کنم که بفهمم چهجوری باید بروم کجا. دیده شده حتی به مردمان همکلاسیم یاد میدهم کجا بروند اراذلی و شادی و خوشگذرانی و کجا پیتزا بخورند و از کجا ژل بخرند و از کجا عضو کتابخانهی هیجانی بشوند. هی فکر میکنم خدایا اگر ما میرفتیم دانشگاه، من الان دارم میروم کجا؟ از لحاظ همان مثل معروف که اگر فلانی را زاییدی ما را ریدی؟ (لاله عفت کلامت را!)
بعد انقدر مخش مینویسم. انقدر مخش مینویسم انقدر مخش مینویسم که میبینم ساعت شد هزارِ شب. فرتی میروم میخوابم که فردا دوباره هفت صبح بیدار شوم و دوش بگیرم و بدو بدو بروم دنبال صدتا کار. مغزم دوباره مرتب شده. زندگیم دوباره دارد روی روال خرکاری میافتد. خرکاری خیلی کیف میدهد. پروژهی تازه خیلی کیف میدهد. خوشحالم. راضیام.
۶ نظر:
خدا رو شکر که خوشحالی
نوش جان...
ketabkhuneye "hayejani" :))
i am laleh
i still read you
i always do
یعنی میشه یه روزی عدس جزو مایحتاجِ آدم باشد؟ عدس آخه؟ عدس؟ نه نه
لالا... كي ميشه منم حس كنم كه خدایا اگر ما میرفتیم دانشگاه، من الان دارم میروم کجا؟
هميشه شاد باشي
ارسال یک نظر