پ نوشته که:
آندره مالرو، نویسندهٔ معروف فرانسوی، جزء روشنفکرانی بود که در جنگ داخلی اسپانیا وارد میدان شد و با کمک چند نفر دیگر نیروی هوایی جمهوریخواهان را راه انداخت. بعدها این مشارکت مالرو تبدیل به افسانه شد از بس که خودش در کتابی که بعدها در مورد تجربهاش در جنگ اسپانیا نوشت (امیدِ انسان؟) در تعریف حوادث بزرگنمایی کرد و تخیل پروراند. یعنی بعدها روایتهای دیگران از آنچه اتفاق افتاده بود عمق بزرگنماییها را مشخص کرد.
علی شریعتی وقتی از فرانسه به ایران برگشت، دید که دانشگاه مشهد برای رشتهٔ تاریخ استاد استخدام میکند. درخواستش با مسامحه پذیرفته شد چون پایاننامهٔ دکتریاش مربوط به شاخهای در تاریخ ادبیات میشد، نه تاریخ. در یادداشتهای شریعتی این ماجرا آبوتاب زیادی دارد: که مخالف حضورش بودهاند و در نهایت پیروز شده است و دانشجویان بعد از جلسهٔ مصاحبه برای گرفتنِ شغل برای او دستها زدهاند و غیره. در کتاب «مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد: زندگینامهٔ سیاسی علی شریعتی» علی رهنما (پژوهشگری که با بسیاری برای این کتابش مصاحبه کرده است) مینویسد که «گزارش خود شریعتی از استخدامش در دانشگاه مشهد تا حدود زیادی غیر واقعی و خیالی است.» (نک مطلب اکبر گنجی در روزآنلاین)
حتماً کسانی هم بودهاند که روایتهایشان از وقایعی که خودشان در وقوعشان دخیل بودهاند اینقدرها هم به تخیل آلوده نشده ولی خطر مالرو/شریعتی شدن از رگ گردن به ما نزدیکتر است.
احساس کردم خیلی درستئه. خواستم این نوشته جلوی چشمم باشد. رونوشت به خودم است. تخیل گاهی هم حوزهی خطرناکی میتواند باشد. به تمام احساساتی که بعد از مهاجرت داشتم فکر کردم وقتی این را خواندم. فکر کردم چقدرش توی خیال من بوده؟ چقدر بزرگش کردم؟ خیلی پیچیدهست. منصفانه بودن هیچ کار آسانی نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر