من فکر میکنم که زنها شاید، دو دسته هستند. یک دسته زنهایی که چیزها را ریز و نازک خُرد میکنند، یک دسته زنهایی که چیزها را درشت خرد میکنند. من همین اول بنویسم که من دستهی دومم. من از اینهایی هستم که کاهو را با دست خرد میکنم، هر کدام یک اندازه. خیارها توی سالادم انقدر بزرگند که باید سه تا گاز بزنی تا یکیش تمام شود. سیب زمینی سرخ شده؟ هر کدام قد انگشت یک مرد چاق.
اما این زنهایی که چیزها را ریز خرد میکنند از اینهایی هستند که با غذاشان همیشه باید سالادی ترشیای چیزی باشد. ماست را نمیتوانند معمولی بخورند. باید حتمن ماستخیار درست کنند.
اگر یادشان بیاید که باید گلدانهاشان را آب بدهند، محال است با چیزی غیر از آبپاش گلها این کار را انجام بدهند. ما زنهای دستهی دوم اما یادمان میآید که گلها را آب ندادیم، لیوان آب بغل دستمان را برمیداریم، ضمن مسواک زدن توی دستشویی پرش میکنیم و گلدانها را آب میدهیم. شده ده بار مسواک به دهن با یک لیوان ده تا گلدان را آب بدهیم اما نمیکنیم برویم آبپاش را برداریم.
زنهای دستهی اول هرگز در خانهداری گیج نمیشوند. همهچیز در یک نظم آهنین خدشهناپذیر است. یواشکی که در کمدشان را باز کنی، میبینی همهچیز را در تقارن چیدهاند. اصلن "تقارن" امامت میکند. توی لباس پوشیدن اینطوری هستند که تنالیتههای یک رنگ را میپوشند. از اینهایی هستند که وقتی دارند غذا میپزند، به غذا نوک بزنی، میزنند روی دستت. که تا چند تا میوه ته کشوی یخچال بماند، سریع کمپوتش میکنند.
با همهی این تنشی که برای خودشان در زندگی روزمره ایجاد میکنند، تماشا کردنشان دلنشین است. همهچیز در دنیایشان در عین نازکی چنان استوار است که آدم کنارشان احساس امینت میکند.
من اما اینجور نیستم. گیجم. هیچوقت تا قبل از اینکه توی سوپرمارکت باشم، نمیدانم چی میخواهم بخرم. اصلن برایم مهم نیست چه غذایی بخورم. از موقع ناهار فکر نمیکنم که شام چی بخورم. نمیفهمم این آدمهایی که برای خوردن برنامهریزی میکنند. نمیفهمم چرا باید مغز خودت را درگیر این بکنی که چی بخوری. نه که از غذای خوب لذت نبرم. اوه اتفاقن که چرا. خیلی هم خوب بلدم لذت ببرم. اما به هیچ عنوان دوست ندارم خودم را درگیر این کنم که چی بخورم به طور روزمره یا ساعتها وقت بگذارم برای اینکه یک غذای فوقالعاده بپزم. نه که هرگز. اما گاهی. ماهی یکی دو بار. همیشه فکر میکنم که حالا یک چیزی میخورم دیگر. مهم نیست. میشود جور دیگری غیر از آشپزی وقتم را تلف کنم.
اگر فکر کنم مسئول سیر کردن یک نفر دیگرم، انقدر استرس میگیرم که از همهی کارهام باز میمانم. یک شب که بخواهم برای چند نفر آشپزی کنم، تمام بعدازظهرم از بین میرود، چنان درگیر میشوم که نمیتوانم به موازاتش کار دیگری انجام بدهم. آشپزی کردن حالت طبیعیم نیست. حالت طبیعیم این است که یک هفته غذای سرد بخورم.
سبک زندگی کردن است. مثلن من دوست دارم که مادرم جز دستهی اول باشد. دوست دارم آدمی که مواظبم است آن جور باشد اما خودم نمیتوانم آنجور باشم. من سریع و شرتیزرتی و ناگهانی هستم. بله.
۶ نظر:
من عضو دسته ی برنامه ریزان برای غذای هفتم . اول هفته روی تخته ی آشپزخونه لیست می کنیم غذاهای هفته را *حتی غذاهای سرد برنامه ریزی شده اند * بعد شنبه به شنبه عازم ناشمارک میشیم برای خرید بادمجان خورش بامجان چارشنبه و جعفری ساندویچ کالباس دوشنبه مثلا.
بعد دوتا ابپاش دارم مختلف یکی برای اب دادن به گلها یکی برای اب پاشی به ساقه و برگ هاش .
عوضش کمد لباسهام...همون حرفش نزنم اصن بهتره ...قیامت کبری...
من هم اینگونه ام دسته دومی دو آتیشه :) دوست داشتم پستت را
من هم دسته یکم هم دو...یعنی بعضی وقتا می شم جز دسته یک بعضی وقتا هم دسته دو...خلاصه خودمم نمی دونم چی ام
با توجه به کامنتها، فکر کنم باید در دسته بندیت یک کم تجدید نظر کنی لاله خانم! من خودم از اونایی هستم که همه چیز را نسبتن ریز خرد میکنم، اما حاضر نیستم از ظهر فکر کنم برای شب چی بپزم! میرم سوپر مارکت باید به قفسه ها یکی یکی نگاه کنم تا ایده ای برای خرید به ذهنم برسه و یه غذایی برای درست کردن یادم بیاد، اما به تقارن و هماهنگی رنگ هم چندان بی علاقه نیستم! کمدهام تقریبن مرتبه و از اون طرف هم از رنگهای مکمل و متضاد هم همچین زیاد استفاده میکنم تو لباس پوشیدن! بله! خلاصه که به نظرم زنها دو دسته هم اگر باشن، هرکدوم یک کم تو این دسته هستن و یک کم تو اون یکی :)
با توجه به کامنتها، فکر کنم باید در دسته بندیت یک کم تجدید نظر کنی لاله خانم! من خودم از اونایی هستم که همه چیز را نسبتن ریز خرد میکنم، اما حاضر نیستم از ظهر فکر کنم برای شب چی بپزم! میرم سوپر مارکت باید به قفسه ها یکی یکی نگاه کنم تا ایده ای برای خرید به ذهنم برسه و یه غذایی برای درست کردن یادم بیاد، اما به تقارن و هماهنگی رنگ هم چندان بی علاقه نیستم! کمدهام تقریبن مرتبه و از اون طرف هم از تظاد رنگ مکمل و متضاد هم همچین زیاد استفاده میکنم تو لباس پوشیدن! بله! خلاصه که به نظرم زنها دو دسته هم اگر باشن، هرکدوم یک کم تو این دسته هستن و یک کم تو اون یکی :)
با یک کمی اغماض باید اقرار کنم که جز آدمهای دسته ی دوم هستم ولی دلم آدم دسته اولی میخواهد!!!
ارسال یک نظر