چای هست و من و گیلاس. به این فکر می کنم که چطور می توانم خودم را رستگار کنم. درباره رستگاری زیاد شوخی می کنم. می گویم فلان جریان رستگارم کرد. رستگار که منم. این خود راه رستگاری است. رستگاری از بغل فلان خوردنی یا نوشیدنی رد می شود و ... . این ها شوخی های رستگارانه من است اما اگر بخواهم جدی باشم، باید بنویسم که رستگاری اگر وجود داشته باشد، حتما حال کافی و خوب و لازمی است و من می خواهمش
فکر می کنم رستگاری در وهله اول یعنی مبتلا نبودن به چیزها. یعنی سلب شدن سنگینی از هستی. بعد این را که بگویی رستگاری کمی شبیه استغنا می شود که با رستگاری دوتاست. رستگاری بهتر است از استغنا. بهتر نباشد هم بعد از استغنا اتفاق می افتد. یعنی اول مستغنی می شوی بعد رستگار. از رستگاری استفاده می کنم چون کلمه دیگری برای حالی که متصورم، بلد نیستم- نگارنده تاکید می کند که تقریبا و نه تحقیقا (!) رها باشید از بند کلیشه معنای عرفانی رستگاری وقتی این سطور را می خوانید-. شما اگر دوست دارید کلمه اش را عوض کنید. اگر حالش را فهمیدید، مثلا بگویید فرزانه یا فاضل یا هرچی. اصلا بگویید می خواهم گیلاس بشوم. معنایی را که می خواهید، بریزید توی یک واژه. هرچه که بود. فقط مراقب باشید شره نکند که دست و پایتان نوچ بشود. من می گویم رستگار و شره نمی کند
بعد اگر دقت کنید، آدم هایی هستند که پتانسیل رستگاری دارند. آن هایی که غرقند. نقاش ها. نویسنده ها. منزوی ها. لاک پشت ها. خلاق های غیر اکسپوزی. آی تی کارهای قوزی. شناگرهای ماهر. فیزیکدان های صبور. آدم های علمولوژِی ولی در عین حال انعطاف پذیر. خواننده هایی که شهرتی ندارند. آدم های آزمون و خطایی که از قبل تصمیم نگرفتند که نتیجه چه باشد. عکاس های طبیعت. باهوش های پستوی خانه ای. مردمان درون گرای جهان. آدم هایی که کارهای بیخودی را در جهان انجام می دهند بدون آن که بخواهند مرز علوم را تغییر بدهند. آدم هایی که به قطعیت نرسیده اند. آن هایی که هرگز یقین ندارند. ساکت ها. ... خیلی آدم ها هستند که بالقوه می توانند، ولی کار خیلی سختی است رستگاری. آن هم اگر شدنی باشد. از آن کارهای ول کن بابا حوصله نداریم است. از آن کارهایی است که باید تنهایی انجام بدهی. اگر دست کسی را بگیری ببری که رستگارش کنی، افتضاح به بار می آید. دست آخر پنهان نمی کنم که مایلم در همین بازی ای که امروز می کنم رستگار ماجرا باشم. وعده رستگاری در دویست و پنجاه سالگی نمی خواهم. اگر و مگرهایی که دیگران می گویند نمی خواهم. رستگاری لازمم امروز
...
گیلاس ها خنک و درشت و شیرین و سرخند
...
در اسناد آمده که هوای استغنا خنک است
...
در اسناد می آید که منصف مستغنی رستگار زن بسیار سرخی بود که مزه فکرهای بیخودانه می داد
فکر می کنم رستگاری در وهله اول یعنی مبتلا نبودن به چیزها. یعنی سلب شدن سنگینی از هستی. بعد این را که بگویی رستگاری کمی شبیه استغنا می شود که با رستگاری دوتاست. رستگاری بهتر است از استغنا. بهتر نباشد هم بعد از استغنا اتفاق می افتد. یعنی اول مستغنی می شوی بعد رستگار. از رستگاری استفاده می کنم چون کلمه دیگری برای حالی که متصورم، بلد نیستم- نگارنده تاکید می کند که تقریبا و نه تحقیقا (!) رها باشید از بند کلیشه معنای عرفانی رستگاری وقتی این سطور را می خوانید-. شما اگر دوست دارید کلمه اش را عوض کنید. اگر حالش را فهمیدید، مثلا بگویید فرزانه یا فاضل یا هرچی. اصلا بگویید می خواهم گیلاس بشوم. معنایی را که می خواهید، بریزید توی یک واژه. هرچه که بود. فقط مراقب باشید شره نکند که دست و پایتان نوچ بشود. من می گویم رستگار و شره نمی کند
بعد اگر دقت کنید، آدم هایی هستند که پتانسیل رستگاری دارند. آن هایی که غرقند. نقاش ها. نویسنده ها. منزوی ها. لاک پشت ها. خلاق های غیر اکسپوزی. آی تی کارهای قوزی. شناگرهای ماهر. فیزیکدان های صبور. آدم های علمولوژِی ولی در عین حال انعطاف پذیر. خواننده هایی که شهرتی ندارند. آدم های آزمون و خطایی که از قبل تصمیم نگرفتند که نتیجه چه باشد. عکاس های طبیعت. باهوش های پستوی خانه ای. مردمان درون گرای جهان. آدم هایی که کارهای بیخودی را در جهان انجام می دهند بدون آن که بخواهند مرز علوم را تغییر بدهند. آدم هایی که به قطعیت نرسیده اند. آن هایی که هرگز یقین ندارند. ساکت ها. ... خیلی آدم ها هستند که بالقوه می توانند، ولی کار خیلی سختی است رستگاری. آن هم اگر شدنی باشد. از آن کارهای ول کن بابا حوصله نداریم است. از آن کارهایی است که باید تنهایی انجام بدهی. اگر دست کسی را بگیری ببری که رستگارش کنی، افتضاح به بار می آید. دست آخر پنهان نمی کنم که مایلم در همین بازی ای که امروز می کنم رستگار ماجرا باشم. وعده رستگاری در دویست و پنجاه سالگی نمی خواهم. اگر و مگرهایی که دیگران می گویند نمی خواهم. رستگاری لازمم امروز
...
گیلاس ها خنک و درشت و شیرین و سرخند
...
در اسناد آمده که هوای استغنا خنک است
...
در اسناد می آید که منصف مستغنی رستگار زن بسیار سرخی بود که مزه فکرهای بیخودانه می داد
۲ نظر:
و من آن خواننده ای هستم ک شهرتی ندارم و می خواهم با نوشته های تو رستگار شوم .....عاشق تمام کلماتی هستم که تو در جملا تت می آوری ....
یک عدد کامنت می فرستم بلکم رستگار شوم. واجب قربتن الی الله! مدتهاست که کامنت دونی شما برای من باز نمیشه حالا سر پست رستگاری باید اینو به فال نیک بگیرم. خصوصا سر اون عروس بی نوایی که داشتی می بردیش جایی خیلی دلم یم خواست برات بنویسم که گیر آوردی دیگه عاشق دل خسته رو. ایشالا این روزا رو برای شما هم می بینیم. البته برای من هم دقیقا این موضوع اتفاق افتاده و بارها از خودم پرسیدم مگه میشه کسی عاشق فلانی شه؟ البته عشق که نیست دو روز دیگه زرتش قمسور میشه. چند وقت بعد بچه بغل میشینه و هی پشت سر شوهره صفحه میذاره و تو هم باید سرتو تکون بدی. خدا همه جوونارو خوشبخ کنه.
ارسال یک نظر