Sentimental value
پریروز بود. نه. دقیق تر بخواهید بدانید پریشب. داشتم یک فیلم تماشا می کردم. تقریبا اوایل فیلم بود که زن آهسته گفت: "نو! ایت هز سنتی منتال ولیو."... من مطمئنم که بعد از این جمله دیگر فیلم را تماشا نکردم. فیلم همان جا برای من تمام شد. شروع کردم به فکر کردن و به طرز سورئالیستانه ای غرق شدن. فکر کردن به این که در زندگی م چه چیزهایی سنتی منتال ولیو دارند. بعد آوار شد. غرق شدم. فکر نکنید تلویزیون را خاموش کردم. نه. همان طور روی مبل خوابیدم. از آن به بعد تمام حرف هاشان وز وز بود. دفن شدم زیر فکرهایم راجع به این سوژه. بعد توی فیلمش یکی گردن یکی را می برید. یکی به دیگری تجاوز می کرد و آن یکی تماشا می کرد. یک وضعی بود. بچه ها را می کشتند. پر از خون و لجن بود. افتضاح بود. من گاهی با فریاد آدم گردن بریده ای، یا صدای روشن شدن موتور سیکلت همانی که چیزی برایش سنتی منتال ولیو داشت، یا صدای موج ها که به اسکله می خورد از زیر انبوه سانتی مانتالیسم بیرون می آمدم و دوباره فرو می رفتم
گمانم گفتن چنین جمله ای خیلی مهارت می خواهد. من ندارم. من نمی توانم به یک غریبه بگویم فر می ایت هز سنتی منتال ولیو. این که "ایت" به چه چیز ارجاع داده خواهد شد، بماند. خودش داستانی است
روبه روی آینه ایستادم و گفتم جمله را. فایده نداشت. نمی توانم. شاید باید وارد میانسالی بشوی تا این جمله را بگویی. نمی دانم. شاید باید یک بار چیز بزرگی را از دست بدهی. شاید باید رها شوی از بند دفتر یادداشت هایی که از سیزده سالگی نوشتی. بلکه هم کم سال تر بودی. شاید باید جنگی، قحطی، غارتی، حبسی، مرگی، چیزی دیده باشی. تا بفهمی تدریجی نیست. واقعی است و یک لحظه است و بعد از آن هیچ چیز نیست. هیچ. بعدترها، وقتی که زمان گذشت، یک روز به آرامی آن جمله را بگویی تا معنی بدهد. وگرنه در این شرایط معمول اگر جعبه ای را از زیر تختت بیرون بکشی که عمر طولانی ترین چیزی که در آن است، دو سال هم نیست، و کلی حس بگیری و بگویی جمله را، خوب جمله را خراب کردی دیگر. خراب کردی عزیزم
۲ نظر:
فکر کنم آدرس جیمیلم اینجا معلومه نه؟
خدا لعنتت نکنه. در حین خوندن این هی تو رو می دیدم که در تلاطم امواج افکارت گیر کردی زیر یک اسکله ی خزه گرفته و هی با بالا پایین رفتن امواج . میای رو آب و باز میری در اعماق. عین جنازه :دی
ارسال یک نظر