۱ مهر ۱۳۸۷

بازهم بازهم بازهم پایان نامه

اول که دل و دماغ نداشتم و ندارم و دوم که خیلی کار داشتم و دارم وگرنه باید همان دیروز می نوشتم که بالاخره دفاعم تصویب شد و سیزده مهرماه ساعت سیزده می دفاعم. خوشم آمده از این دوتا سیزدهی که به پستم خورده. رفتم با نیش باز به لوکیشن پست های اخیر (دفتر تحصیلات تکمیلی) و گفتم سیزدهم ساعت سیزده بالاخره دفاع نحسم را می کنم. خانم ح به حالت دگرگون گفت وای خدا نکند دخترم! نگو نحس دختر جان! نگو! ان شاء الله که به خیر باشد! فقط صلوات نمی فرستد! من که به حالت علامت تعجب در آمده و به سمت اتاق نهایی یعنی اتاق خانم م می روم! به حالت ظفرمندی پایان نامه و فرم اعلام دفاع با تمام امضاهای لازم را تالاپ می گذارم روی میزش. بعد از این جا به بعد صحنه آهسته می شود. پر شال بنفشم را می اندازم روی شانه ام. عینکم را می زنم و از در بیرون می روم و باد شالم را دنبالم در هوا می رقصاند و قدم های مصمم برای این که از آن جا بروم بیرون و دور شوم که منم که ناگهان خانم میم می گوید خانــــــــــــــــم پ سی دی چکیده تان کو؟ و این جاست که صحنه دوباره به سرعت نرمال بر می گردد و زرت تمام ماتریکس بنفش بودنم قمصور می شود. من که مستاصل می گویم نیم ساعت دیگر می آورم. هستید؟ و دوان دوان می روم بیرون

پ.ن
عنوان را از در قند هندوانه برداشتم. گیرم مارگریت ما پایان نامه است

۲ نظر:

s گفت...

بازم خوبه که لااقل برج سیزده دیگه نداریم...اینجا یه جور خوبیه...مثل یه پستو یا غار کوچیکیه که فقط خودت ازش با خبر باشی...(کامنتدونیتو میگم
دی:

ناشناس گفت...

وای دقیقا نکته ش همینه!