اهالی منزل و دور و بر- یک
مامان مولی که معرف حضورتان هست. مامان مولی (مولود) مامان بابای من است. بعد این شخصیت خیلی شخصیت برجسته و باحالی است. شما می توانید بروید از خواهر نی سی بپرسید! او می تواند برایتان خیلی خوب و کافی توضیح بدهد که چرا مامان بزرگ من زن بسیار باحال و جالب انگیزناکی است. یکی از کارهای خیلی با مزه ش که مایه ی تفریح مکرر ماست، این است که در تمام مهمانی های مناسبت دار خانوادگی از پیش یک متنی می نویسد و سخنرانی می کند. بعد متن هایش به سبک نامه های اداری سال بیست و نه است و با همان کلمات نوشته شده اند! به هر حال مثل هر آدم مسنی ضعف های خودش را هم دارد. مثلا احساس می کند ملکه جهان است و به همه امر و نهی می کند یا به خدمتکار می گوید منزل پا یا به مداد (به کسر میم) می گوید مداد (به فتح میم) یا به کمد می گوید گنجه یا به انباری می گوید صندوق خانه یا به کت و دامن می گوید دوپیس و الخ... ولی خب آدم قابل اعتنایی است. به ویژه نسبت به سنش زن پیشرویی است. با سلیقه است. دستپخت محشری دارد (دلمه ش را نگو). در سال های جوانی کلاس خیاطی و گل دوزی داشته است و هنوز کاغذهایی که برای گواهی اتمام دوره به شاگردهایش می داده در خانه ش موجود است. همچنین عکس های سیاه و سفیدی که به قول خودش مال روز فارغ التحصیلی دخترهاست. همه با دامن های فون و قیافه های جوان های چهل سال پیش. دیدنی است. دیگر این که مامان بزرگم تصدیق رانندگی دارد و در جوانی شان، بابابزرگم همیشه کنارش می نشسته و سفر می رفتند! بعد هم روزی که امتحان رانندگی قبول شده است، آمده خانه و دیده هیچ کس خانه نیست و خیلی هیجان زده بوده که به کسی خبر بدهد، بعد گویا زمستان بوده و توی حیاطشان آدم برفی درست کرده بودند، رو می کند به آدم برفی و می گوید آدم برفی من قبول شدم! من این سطور را برایتان می نویسم که بدانید دارم از چه کسی با شما حرف می زنم. گیرم شما تا سارافون زرشکی، کفش های شیکان، گل سینه ها، شال هایی را که به گردنش می اندازد و طرز ماتیک مالیدنش را نبینید، نفهمید من از چه کسی حرف می زنم
...
زنگ زده می گوید لاله؟ می گویم جانم؟ می پرسد که مامان یا بابایم خانه هستند؟ می گویم نه. کمی از جمعه پیش با من حرف می زند که سال بابابزرگم بوده است. کمی می گوید که مراسم مطابق میلش بوده و به من می گوید که من خوب از مهمان ها پذیرایی کرده ام! در این طور مواقع ناخودآگاه دارد من را با مریم یا طیبه که خانم هایی هستند که می آیند کارهای خانه ش را انجام می دهند، مقایسه می کند. - نیاز همان خانمی که حقوقش از حقوق معلمی ما بیشتر بود دوسال پیش! تازه پاداش و مزایا هم داشت که ما هیچ کدامش را در هنرستان گاف نداشتیم! - به هر حال بعد از سه چهار دقیقه می گوید: لاله جان؟ می گویم جانم؟ می گوید من... یک کمی مکث می کند. می گویم مامان مولی چی شده؟ می گوید من هفته را گم کردم! من که به سختی سعی می کنم خودم را کنترل کنم که نخندم می گویم قربونت برم امروز چهارشنبه است! برایم تعریف می کند که یک قرصی دارد که باید دوشنبه ها بخورد. بعد هر چه فکر کرده دیده نمی داند چند شنبه است. کلی محاسبه کرده و به این نتیجه رسیده که فردا دوشنبه است! بعد چون هنوز شک داشته رادیو را روشن کرده و متوجه شده که خانم می گوید چهارشنبه است! بعد از آن جایی که حرف خانم توی رادیو را باور نکرده چون خیلی دور از ذهن بوده که امروز چهارشنبه باشد، به من زنگ زده که تایید کنم چهارشنبه بودن امروز را! می گوید به نظرت خیلی زود نگذشته از جمعه که سال بابا بود؟ هر کاری می کنم که بگویم به نظرم زود گذشته می بینم نمی توانم بگویم که زود گذشته! نمی توانم! خیلی سخت و دیر گذشته به من... خودش ادامه می دهد که خب ایرادی ندارد آدم یک قرصی را دو روز دیرتر بخورد؟ ها!؟ و می خندد. دوستش دارم مامان بزرگم را. فراموشی و بی حواسی کم کم دارد در وجودش وسیع تر می شود اما خوبی ش این است که قدیم ها را خوب یادش است. این خوبی بزرگ سبک آلزایمر گرفتن یک نفر از خاندان پ منصف است! سوپی می گوید که تا حالا بیش از پانزده بار برایش توضیح داده که اسم هم خانه اش در سمنان چیست و کجاست و چه کاره است و آیا سوپی از مدرسه می شناخته اش یا نه... یا من شخصا بارها برایش توضیح دادم که الان در چه مرحله تحصیلی هستم. به هر حال این طور آدمی است
یادم باشد یک روزی برایتان تعریف کنم ترتیبی که دفترچه تلفنش را نوشته چه طور است. روشی که هیچ ارتباطی به الفبا ندارد و من در پی یک کنجکاوی – شما بخوانید فضولی- این را فهمیدم و چنان قهقهه ای زدم که مجبور شدم برای همه پسرعموهایم توضیح بدهم ماجرا چیست! خب می دانید من دختر عمو ندارم. من و خواهرم دردانه دخترها هستیم! :ی
مامان مولی که معرف حضورتان هست. مامان مولی (مولود) مامان بابای من است. بعد این شخصیت خیلی شخصیت برجسته و باحالی است. شما می توانید بروید از خواهر نی سی بپرسید! او می تواند برایتان خیلی خوب و کافی توضیح بدهد که چرا مامان بزرگ من زن بسیار باحال و جالب انگیزناکی است. یکی از کارهای خیلی با مزه ش که مایه ی تفریح مکرر ماست، این است که در تمام مهمانی های مناسبت دار خانوادگی از پیش یک متنی می نویسد و سخنرانی می کند. بعد متن هایش به سبک نامه های اداری سال بیست و نه است و با همان کلمات نوشته شده اند! به هر حال مثل هر آدم مسنی ضعف های خودش را هم دارد. مثلا احساس می کند ملکه جهان است و به همه امر و نهی می کند یا به خدمتکار می گوید منزل پا یا به مداد (به کسر میم) می گوید مداد (به فتح میم) یا به کمد می گوید گنجه یا به انباری می گوید صندوق خانه یا به کت و دامن می گوید دوپیس و الخ... ولی خب آدم قابل اعتنایی است. به ویژه نسبت به سنش زن پیشرویی است. با سلیقه است. دستپخت محشری دارد (دلمه ش را نگو). در سال های جوانی کلاس خیاطی و گل دوزی داشته است و هنوز کاغذهایی که برای گواهی اتمام دوره به شاگردهایش می داده در خانه ش موجود است. همچنین عکس های سیاه و سفیدی که به قول خودش مال روز فارغ التحصیلی دخترهاست. همه با دامن های فون و قیافه های جوان های چهل سال پیش. دیدنی است. دیگر این که مامان بزرگم تصدیق رانندگی دارد و در جوانی شان، بابابزرگم همیشه کنارش می نشسته و سفر می رفتند! بعد هم روزی که امتحان رانندگی قبول شده است، آمده خانه و دیده هیچ کس خانه نیست و خیلی هیجان زده بوده که به کسی خبر بدهد، بعد گویا زمستان بوده و توی حیاطشان آدم برفی درست کرده بودند، رو می کند به آدم برفی و می گوید آدم برفی من قبول شدم! من این سطور را برایتان می نویسم که بدانید دارم از چه کسی با شما حرف می زنم. گیرم شما تا سارافون زرشکی، کفش های شیکان، گل سینه ها، شال هایی را که به گردنش می اندازد و طرز ماتیک مالیدنش را نبینید، نفهمید من از چه کسی حرف می زنم
...
زنگ زده می گوید لاله؟ می گویم جانم؟ می پرسد که مامان یا بابایم خانه هستند؟ می گویم نه. کمی از جمعه پیش با من حرف می زند که سال بابابزرگم بوده است. کمی می گوید که مراسم مطابق میلش بوده و به من می گوید که من خوب از مهمان ها پذیرایی کرده ام! در این طور مواقع ناخودآگاه دارد من را با مریم یا طیبه که خانم هایی هستند که می آیند کارهای خانه ش را انجام می دهند، مقایسه می کند. - نیاز همان خانمی که حقوقش از حقوق معلمی ما بیشتر بود دوسال پیش! تازه پاداش و مزایا هم داشت که ما هیچ کدامش را در هنرستان گاف نداشتیم! - به هر حال بعد از سه چهار دقیقه می گوید: لاله جان؟ می گویم جانم؟ می گوید من... یک کمی مکث می کند. می گویم مامان مولی چی شده؟ می گوید من هفته را گم کردم! من که به سختی سعی می کنم خودم را کنترل کنم که نخندم می گویم قربونت برم امروز چهارشنبه است! برایم تعریف می کند که یک قرصی دارد که باید دوشنبه ها بخورد. بعد هر چه فکر کرده دیده نمی داند چند شنبه است. کلی محاسبه کرده و به این نتیجه رسیده که فردا دوشنبه است! بعد چون هنوز شک داشته رادیو را روشن کرده و متوجه شده که خانم می گوید چهارشنبه است! بعد از آن جایی که حرف خانم توی رادیو را باور نکرده چون خیلی دور از ذهن بوده که امروز چهارشنبه باشد، به من زنگ زده که تایید کنم چهارشنبه بودن امروز را! می گوید به نظرت خیلی زود نگذشته از جمعه که سال بابا بود؟ هر کاری می کنم که بگویم به نظرم زود گذشته می بینم نمی توانم بگویم که زود گذشته! نمی توانم! خیلی سخت و دیر گذشته به من... خودش ادامه می دهد که خب ایرادی ندارد آدم یک قرصی را دو روز دیرتر بخورد؟ ها!؟ و می خندد. دوستش دارم مامان بزرگم را. فراموشی و بی حواسی کم کم دارد در وجودش وسیع تر می شود اما خوبی ش این است که قدیم ها را خوب یادش است. این خوبی بزرگ سبک آلزایمر گرفتن یک نفر از خاندان پ منصف است! سوپی می گوید که تا حالا بیش از پانزده بار برایش توضیح داده که اسم هم خانه اش در سمنان چیست و کجاست و چه کاره است و آیا سوپی از مدرسه می شناخته اش یا نه... یا من شخصا بارها برایش توضیح دادم که الان در چه مرحله تحصیلی هستم. به هر حال این طور آدمی است
یادم باشد یک روزی برایتان تعریف کنم ترتیبی که دفترچه تلفنش را نوشته چه طور است. روشی که هیچ ارتباطی به الفبا ندارد و من در پی یک کنجکاوی – شما بخوانید فضولی- این را فهمیدم و چنان قهقهه ای زدم که مجبور شدم برای همه پسرعموهایم توضیح بدهم ماجرا چیست! خب می دانید من دختر عمو ندارم. من و خواهرم دردانه دخترها هستیم! :ی
۲ نظر:
دردانه ،من غصه میخورم وقتی مولی ان بار من رو دعوت میکنه و یادش میره
خدا رحمت كنه پدر بزرگتون رو ! ايشون هم تا جايي كه خاطرم هست گذشته ها رو خيلي خوب يادشون بود،خدا نكنه مولي عزيز توي همون راه حركت كنن ! اميدوارم دو مسئله بزرگ خانواده پ منصف يعني وسواس و آلزايمر از بين بره
+ پست اخير خانم اليزه رو مطالعه كردين ؟
ارسال یک نظر