مشاهدات یا کبودی های ارغوانی و سبز روی دست و پایت را فشار بده
بعد تمام اتفاق ها از کم اهمیت ترین تا حیاتی ترینشان ابژه می شوند. می شوند دستمایه مشاهدات. فکر می کند که کجاهایش را عوض بدل کند که کسالت بار نشود. فکر می کند آن لحظه زندگی چه می طلبیده که پرفکشنیست بدبخت وجودش رضایت بدهد؟ کمال گرایی کم مرض مزخرفی نیست. کم مزخرف نیست به ویژه اگر روزهای سختی را بگذرانی. بعد همین طور تماشا می کنی و می بافی. تماشا می کنی و می بافی.
مشاهده کردن یک عادت می شود برای آدم. بدبختی جایی است که دیگر می فهمی مشاهده کننده شدی و نمی توانی خودت را نجات بدهی. مدام داری به جزییات نگاه می کنی و نگاه می کنی و نگاه می کنی.
اصالت زندگی کردن را فدای تماشا کردن می کنی و وای به حالت اگر نتوانی از این تماشا کردنت نتیجه بگیری که می شود دوسر باخت.
بنویس.
وقت تنگ است.
۲ نظر:
خرما,شمسی, نازک, گریه, نمی خوام نمی خوام... آدم, فدا, نجات, ابژه نمیای نمیای...
واااااااااااای! لااااااااااله! خیلی خوب بود... خیلی همین جوریه که گفتی..اه
مرسی
ارسال یک نظر