گیرم به خیلی چیزهاست. دو ساعت و نیم توی ترافیک داشتم پست می نوشتم اما الان لالم. لاله ام خب. می دانید خوشمزه ترین شوخی از نظر خودشان در تمام بچگی من با من این بود تو مگه لالی اسمت لاله ست؟ یا تو لاله ای یا کره ای؟
حالا هر چی.
دل تنگم مثل اسب. هیچ نمی توانم خودم را از دلتنگی نجات بدهم. بنابراین کار می کنم. فقط کار می کنم. چنان خودم را در یک کارت ویزیت غرق می کنم که تو بگو مهم ترین پروژه ی جهان است. نتیجه ش را هم به نگ نشان می دهم، از همان لبخند ها می زند که این کارتی که من زدم بیشتر به درد شافتول دیزاین می خورد تا به درد کار ویزیت یک آدم مهم جدی صاحب یک شغل مهم جدی بس که جینگول و مستان بارانش کردم. بعد تصور کن آدمی با آن طول و عرض کارتش را از جیبش درآرود، یک کارت شافتول دیزاین باشد. نمی شود دیگر.
بعد می خواستم بگویم که من همین امروز و همین جا از برج میلاد اعاده حیثیت می کنم چون اگر نبود و آن نورها بالایش ابرهای پر برف را نشانم نمی دادند و هی برف نمی بارید و هی برف نمی بارید، من اصلن نمی توانستم تمام داستان آن شش لاستیک لعنتی و ترافیک بند آمده را تحمل کنم و آن آهنگ همان جا جانم را می ستاند. می ستاند. شوخی نمی کنم.
بعد هم که کاش یک جایی بود که می رفتی افسرده حال می نشستی. بعد یکی می آمد دم کانتر کنارت و می گفت:
که این را که گفتی بای کند بیاید بنشیند. بعد هم خوش مشرب باشد. انترسان باشد. خوش خنده باشد با دندان های ردیف. و خیلی مهم این که وقیح نباشد. که نخواهی بدانی توی دانشگاه چی خوانده. کجا کار می کند. یکهو با هم راجع به شدت مزخرف بودن روزتان حرف بزنید در حالی که نمی دانید مثلن آن یکی اصلن کجا کار می کند. ننه ش کیست. باباش کیست. چون به هر حال یک سری نق ها در همه ی جهان مشترک است و می شود با همه زد و خیلی بیشتر به دو نفر خوش می گذرد وقتی نق مشترک می زنند تا مثلن به هم پز می دهند. می دانید؟ دست آخر هم که حدس هم چیز خوبی است. زیادی کلیشه است که بخواهم همه ش را برایتان بگویم.
کی بود می گفت خودتان را پانسمان نکنید یا بکنید. خلاصه من پانسمانم درد می کند. اما می دانم نمی روم خودم را پانسمان کنم و این نمی دانم خوب است یا بد اما می دانم که درد می کند بدجور.
حالا هر چی.
دل تنگم مثل اسب. هیچ نمی توانم خودم را از دلتنگی نجات بدهم. بنابراین کار می کنم. فقط کار می کنم. چنان خودم را در یک کارت ویزیت غرق می کنم که تو بگو مهم ترین پروژه ی جهان است. نتیجه ش را هم به نگ نشان می دهم، از همان لبخند ها می زند که این کارتی که من زدم بیشتر به درد شافتول دیزاین می خورد تا به درد کار ویزیت یک آدم مهم جدی صاحب یک شغل مهم جدی بس که جینگول و مستان بارانش کردم. بعد تصور کن آدمی با آن طول و عرض کارتش را از جیبش درآرود، یک کارت شافتول دیزاین باشد. نمی شود دیگر.
بعد می خواستم بگویم که من همین امروز و همین جا از برج میلاد اعاده حیثیت می کنم چون اگر نبود و آن نورها بالایش ابرهای پر برف را نشانم نمی دادند و هی برف نمی بارید و هی برف نمی بارید، من اصلن نمی توانستم تمام داستان آن شش لاستیک لعنتی و ترافیک بند آمده را تحمل کنم و آن آهنگ همان جا جانم را می ستاند. می ستاند. شوخی نمی کنم.
بعد هم که کاش یک جایی بود که می رفتی افسرده حال می نشستی. بعد یکی می آمد دم کانتر کنارت و می گفت:
Bad day…hum?
و تو هنوز مردد نگاهش می کردی کهSo what?
که بگویدCan I buy you a drink?
که بگوییMmm…
که این را که گفتی بای کند بیاید بنشیند. بعد هم خوش مشرب باشد. انترسان باشد. خوش خنده باشد با دندان های ردیف. و خیلی مهم این که وقیح نباشد. که نخواهی بدانی توی دانشگاه چی خوانده. کجا کار می کند. یکهو با هم راجع به شدت مزخرف بودن روزتان حرف بزنید در حالی که نمی دانید مثلن آن یکی اصلن کجا کار می کند. ننه ش کیست. باباش کیست. چون به هر حال یک سری نق ها در همه ی جهان مشترک است و می شود با همه زد و خیلی بیشتر به دو نفر خوش می گذرد وقتی نق مشترک می زنند تا مثلن به هم پز می دهند. می دانید؟ دست آخر هم که حدس هم چیز خوبی است. زیادی کلیشه است که بخواهم همه ش را برایتان بگویم.
کی بود می گفت خودتان را پانسمان نکنید یا بکنید. خلاصه من پانسمانم درد می کند. اما می دانم نمی روم خودم را پانسمان کنم و این نمی دانم خوب است یا بد اما می دانم که درد می کند بدجور.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر