میل دارم یک پست شماره ای هوا کنم شب تولد وبلاگم. بشمر آقا.
یک. منطق عبارت "چاقو. برو برو بچه دماغو." را یادتان هست؟ با همان منطق هربار یکی پیک شرکتمان را صدا می کند: آقای مقدم. من توی دلم بدون استثنا می گویم: چایی رو بذار دم. (پوزش از آدم هایی با فامیل مقدم اما من که اختراع نکردم این را. من فقط یک قربانی ام که این عبارت از اول دبستان مثل کنه چسبیده به مغزم)
دو. گاهی آدم مثل گوفی از در می رسد خانه بس که خوابش می آید. لپش روی زمین، باسنش هوا و خودش را می کشاند توی خانه. از دم در تمام لباس هاش را یکی یکی می کند و توی رختخواب که می رسد با تقریب خوبی به بالش نرسیده خواب است و در آن نقطه راهش را از گوفی سوا می کند.
سه. من هرگز همچین زندگی ای را که دارم زندگی می کنم، زندگی نکرده ام. از من انتظار نداشته باشید که بدانم می خواهم باهاش چه کار کنم. من اولین بارم است که می بینمش. پس برای من هم تازگی دارد و خوشم نمی آید تظاهر کنم که به خوبی می دانم که دارم چه کار می کنم و چه نتیجه ای خواهد داد و الخ. چشم؟
چهار. همچین شبی بود. من گفتم ای تو روحت لاله دوهزار و شش تمام شد و آرشیو وبلاگت اگر یک روزی درست کنی می شود از دوهزار و هفت. ای تو روحت! پس همان شب نشستم درست کردم وبلاگی. با خودم گفتم اسمش که می دانم چی باید باشد خیلی وقت است. فامیلم هم منصف است خب. رنگش هم به طبع بیشتر خاکستری است و از آن جایی که آدم بنفشی هستم و گاهی ارغوانی تر گاهی قرمز تر گاهی آبی تر و تنالیته ام کلن، باید یک بنفشیتی هم بتپانم آن جا. نوشته ها هم که منزجرم در صفحه ای غیر از سفید باشد و این جا این شد. بعدها بارها گفتم من قیافه ی این جا را تغییر می دهم اما جز آن گل لاله بغلی و فارسی کردن عنوان منصفانه، کاری نکردم. می دانم سر و ریختش گلفس (گاف فتحه- لام ساکن- ف کسره) (گلفس که می دانید؟ ترک ها به نوعروس (زن؟) شلخته می گویند) است. خب اما هست دیگر.
پنج. آدم باید خیلی مراقب باشد که درباره احساساتش چه می گوید. هیچ چیز به اندازه غلو کردن در عواطف باعث مصیبت نمی شود وقتی بعدن بخواهی برای کسی توضیح بدهی.
شش. وبلاگ خوب است. من شما را ارجاع می دهم به این.
هفت. من بچه که بودم خیلی از داستان مردی که گربه داشت، خوشم می آمد. یادم هست همیشه توی توالت برای خودم تعریفش می کردم. داستان این بود:
یه مرده (آقا این کسره کجاست؟ من مردم بس که ه نوشتم جای کسره) بود، یه گربه داشت. گربه شو خیلی دوست می داشت. یه روز گربه ش می میره سر قبرش می نویسه یه مرده بود یه گربه داشت گربه شو خیلی دوست می داشت یه روز گربه ش می میره سر قبرش می نویسه یه مرده بود یه گربه داشت گربه شو خیلی دوست می داشت... ( یک روایت هست که می گه مرد قصه ی ما گربه شو می شوره که گربه ش می میره اما من خواستم داستان اریجینالی که توی توالت برای خودم تعریف می کردم را بدانید.)
هشت. دوسالشه منگول (میم فتحه) خان جان.
نه. به نام خدا. وقتشو بیشتر کنید. من از همه ی کسانی که به من کمک کردند تا به این جا برسم ممنونم. من از خانواده م تشکر می کنم که همیشه مشوق من بودند. من از همه اونایی که معمولن می بینید این بغل شر می کنم ممنونم. من ... من ... ممم... چیزه. این جا اسکار. آها! نه یه جایزه ای را به من می دهند و من که مثل چارلیز ترون اشک تو چشام جمع شده هی برای دوست پسرم بوس می فرستم و برای این داره به من اسکار داده می شه که مانستر خوبی بودم. -سلام بی مزگی های فرهنگی اجتماعی تراموا یا همچین چیزی - (اگه فکر کردی من الان می رم نگاه می کنم که درستش چی بود خیلی کور خوندی)
ده. همین.
۶ نظر:
الکی نیست که بلاگ به این خوبی تولید بشه. باید متولد دیماه باشه :d بعله.
بعد هم با این "بشمار" اول متن، قشنگ فاز زورخونه دادی به این پست شمارهای. سر دونه دونهی عددها صدای زنگ مرشد میشنیدم! عالی.
این ورسیوناش هم بود:
یه حاجی بود یه گربه داشت، گربهشو خیلی دوست میداشت، گوشتی خرید تاقچه گذاشت، گربه اومد گوشتهرو خورد، حاجی اومد گربه رو کشت، رو سنگ قبرش بنوشت، یه حاجی بود یه گربه داشت...ء
از لحاظ هم جمعآوری فرهنگ غنی فولکلور یا اینچیزهای حمامی و توالتی و اوقات بیکاری کودکی و همینطور از لحاظ یادآوری ناگهانی شعر و همینطور بابت لبخند دم صبح خیلی ممنون
shift+C
به شرطی که قبلن Tray Layout رو نصب کرده باشی
چه خوش خوشانم ميشه همش بس كه هم وبلاگهاي خواستني و كيفور كننده متولد ديماهاند و هم وبلاگ نويس هاي خواستني و مشعوف كننده، خانم جون حسابي ممنون
اما يك چيز را نگفتيد خانم لاله! آن شب، كسی كه وظيفه اعلام نام بهترين بازيگر نقش اول زن را بهعهده داشت، آدرين برودی بود. او پس از اعلام نام پنج كانديدا، و پيش از آنكه پاكت را بگشايد، دست كرد در جيبش و يك اسپری خوشبوكننده دهان در آورد و دوسهباری در دهانش دميد و سالن - و از جمله خود خانم شارليز ترون - از خنده منفجر شد. حالا هم من - بلاتشبيه - آمدهام تا از طرف خودم و آقای اوف و خانم سبز، سالگرد وبلاگتان را تبريك بگويم و پس از نوشيدن جرعهای آب، اضافه كنم كه نوشتههایتان را بسيار دوست دارم
گر طالع شما در حمل واقع شده (كه گفتيد Aries) پس متولد دي ماه نيستي، هستي ؟! در ضمن من هنوزم بعد از اون گرد و خاك چند ماه پيش شما ، عليرغم پست توضيحي بعديش ، يه جورائي هم ميترسم ازت هم سر سنگيني ميكنم وگرنه واسه هر پستي كلي كامنتم ميومد . ترسناكي ديگه . دي ماهي نيستي، فرورديني هستي هرچند به حال شخص بنده توفيري ندارد
ارسال یک نظر