هــــــــــــــــوم
و ظریفی نوشته بود پنج شنبه و جمعه را بخواب. خوب بخواب. وقتی ساعت احمق درونت صبح زود مثل همیشه بیدارت کرد با نشان دادن انگشت میانی به او باز بخواب. خوب بخواب. چرا که آخر هفته را آفریدیم تا پتویت را روی شوفاژ بکشی و خودت البته و پنجره را باز کنی. از بالا یک باد سرد خانمان براندازی بوزد از پایین گرمای آدم شاد کن خوبی - مثل گرمای جینی که از گلو تا معده ت را جر می ده می ره پایین (سلام میثم موسیقی سال هشتاد اینا :ی) – باشد که هی پیراهنت که بالا می رود بیخ کمرت را بسوزاند و خودت را پس بکشی با حرکات ناگهانی و باز عقب عقب بروی خودت را بچسبانی به شوفاژ که همانا تو رستگاری. حالا گیر نده که الان یک چیزش کم بود برای رستگاری. خودم می دونم چیش کم بود اما الان امکانات نداریم. همین ها هم خوب است. بعد هم آورده اند که صبحانه ی کاملی بخور. ساعت حدود ده و نیم این ها باشد. موقع صبحانه از دست مادرت روده بر شو از خنده که می پرسد این شور آفرین است؟ منظورش هم نوش آفرین باشد و نکته ی جالب این که آن خواننده هیچ ربطی به نوش آفرین نداشته باشد و سپیده باشد! و پیش از این ها وقتی که از اتاقت داری بیرون می روی با نوک انگشت شست پایت این پاور را فشاری بده که برمی گردی هندلش زده شده باشد. بعد هم بیا زلف بر باد بده تا بنیاد لامصبش را بکنی. همین است که هست. اصلن بردار برو یار بیگانه بشو خفه مان کردی بابا. بعد هم با خودت فکر کن که باید یک پستی بنویسی از تمام این روزهای تعطیل که با صدای تار بابایت بیدار می شوی. با تنبلی. با کمال تنبلی. با کمال ولو بودگی. با این حس خوب که بعد از هجده سال این اولین باری است که آخر ترمی ست و امتحان نداری.
۲ نظر:
اهوم
تازه روایت است که اگر آن شخص شور آفرین بود، شما بزنین یه جای دیگه که نوش آفرین نباشد! در مورد پاورم خب گویند مستحب است با همان انگشت میانی روشن بفرمایید. ولی اگر نمی شد دیگه البته شست پا هم کفایت می کند.
اما از شوخی گذشته خیلی قشنگه که آدم با صدای تار پدرش از خواب بیدار شه.. و البته از اون قشنگتر اینکه پدرش خوب هم تار بزنه
! :D
من هم دیشب که بی خوابی به سرم زده بود و حافظ می خواندم، به سوسکهای خانه که نگاه می کردم یاد این بیت می افتادم که "مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت، به تماشای آشوب قیامت برخواست". شرمنده خلاصه
ارسال یک نظر