Oh no! I’ve said too much…
روز که آنجور ابری میشود یکهو و خانه را تاریکی ملایمی برمیدارد، من فقط برایش یک لغت دارم: رخوت. بعد خب رخوت روزهایی که به ابر مینشیند آسمان و تاریک میشود روزمان، گاهی بهتر است از بعضی وقت های دیگر. یعنی گاهی بهتر است چون برای دقایقی آدم آرام میگیرد و فکر میکند نشد هم نشد. عیب ندارم. سرش را هم فروتر می کند توی بوهایی که کمکم میشناسدشان اگر جای دیگری بشنود. بعد هم دوباره آفتاب میشود. بعد هم باز دوباره سایه میشود.
پ.ن
همچنین من دیگر دایناسور نیستم و این نخستین پست ژستی نیمفاصلهدار من است.
۱ نظر:
از اینکه نیمفاصلهدار شدی، خوشحالم:)
از اینکه ده روزیه که هر دو -سه روز یه بارش حالم خوب نیست، ناراحتم، جایی هم که ندارم برای حرف زدن، خالی شدن یا حتی پیدا شدن راهی....
توی همین غم، این آهنگو شنیدم که نامجو هم فارسیشو خونده بود.
همینجوری الکی تقدیم به تو:)
http://df.lth.se/~roubert/fsf/cd2/track24.mp3
ارسال یک نظر