از همهی بطریهای آبمعدنی که دست ما بود
اینطوری بود که شما با ما کاریکردید که ما به هم که میرسیم، میگوییم آنروز که رفتهبودیم اغتشاشکنیم فلانی را دیدیم. اینطور شد که "اغتشاشکردن" آمد توی ادبیات ما. مثل تمام افعال دیگری که انجاممیدادیم، اغتشاشکردن شد کاری که شما میگفتید ما انجاممیدهیم. شما با ما یک کاریکردید که دوستم میآید میگوید ما همیشه باهم می رفتیم اغتشاش میکردیم، حالا او نیست. مثل اینکه بگوید ما همیشه باهم میرفتیم کافه. ما دیگر از اینکه یکی بگوید رفته بودیم شام بخوریم بعد از اغتشاش، خندهمان نمیگیرد، تعجب نمیکنیم. چون زندگی آنطور بود.
شما اینطور اسمی روی آدمها گذاشتید. ما هم هیچی به شما نگفتیم. اینطوری رفتید توی خاطرهی جمعی ما. میدانید ما حوصلهی شما را نداریم برای همین نمیآییم داد و بیداد کنیم که چه اغتشاشی مرد حسابی؟ ما رویمان را از شما به حالت آره تو راست میگی برای همیشه برگرداندیم و میگوییم رفتهبودیم اغتشاش کنیم که فلان شد اما خودت که میدانی چهقدر وضعت خراباست. نه؟ میخواهم خیالم راحتباشد که میدانی.
۴ نظر:
ghatan ke midoone!
خورشيد روزي روبرومي دختر
شبا تو ماهي روي بومي دختر
لونتو ساختي توي بغض و آواز
پرنده توي گلومي دختر
وقتي دل مدادامون شكسته
تو يه مداد ناتمومي دختر
تو سبزِ برگي يا سپيدِ برفي؟
كدومشوني تو كدومي دختر؟
عقد ما رو تو آسمونا بستن!
گمون كنم دختر عمومي...
واقعا چه سرنوشت محتومي كه تو خاطره ي جمعي يه ملت انقد منفور و منحوس باشي
دلم برات مي سوزه
ای آقا حالا واقعا مهمه که بدونه!
ارسال یک نظر