قابلمه به سر چون کلاهخود به سر خدا بیامرز اسکندر مقدونی که منم یا ناتورالیزاسیون
یک. کلن
یکی از بهترین جملههایی که در مورد من صادق را رد کرده و چه بسا تقی است، این است که میفرماد : طرف خودش را زده به پوستکلفتی. گاهی فکر میکنم جدیترین مکانیزم دفاعیم در تمام روزهایی که رفته، روحیهی پوستکلفتی بوده و هست. چنان کرگدن عالمتابی میشوم برای خودم گاهی که خانه که میآیم پوست کرگدنیم را درمیآورم خندهم میگیرد از دست خود پرروئم که لرزان و نازک زیر پوستکلفتیِ کرگدنیم ایستادم سست بر سر ایمانم چون بید حتی.
بعد آدم توی دل خودش میداند اینجای زندگیش چهقدر در واقع پوست کلفت نیست. چهقدر روحیه لاغری هم دارد دست بر قضا. چهقدر هم پوستش نازک است اصلن. چهقدر هم زیر وزن آن کرگدن سنگین که روی خودش پوشیده، دارد خفه میشود، چهقدر مستعد است که آن ورِ نرم و نولوکش را بپوشد بخزد به آغوشی... اما خب یکجاهایی از زندگی حتی اگر آدم نمیتواند، باید بایستد. مجبور است میفهمید؟ یعنی من نمیدانم تربیتم است چیم است که همیشه فکر می کنم اگر آن کار سختتر را انجام بدهم برنده شدهم. برندهبودگی ذهنیم همیشه وقتی بوده که زره پوشیدم. که نرفتم خودم را بچپانم توی آغوشی که فلان. یعنی خب بایدی هم نیست اما آدمی که منم خوش دارد مقاومت کند که مثلن سفتم جان خودم. یعنی از آنهاش هستم که میایستم سفت و لبخندزنان مقابل همهش و بعد او چه میداند چهقدر نرمی و یواشی و لرز و ضعف و صدها بار گه خوردم هست، پشت آدم کلاهخود به سری که منم. این شیوهی دفاع و درمان موضعیم است.
دو. جزئن
بعد خندهدارش کجاست؟ یکجایی که وسط هیگار ویگاری که هست، سوراخی توی زندگی آدم پیدا میشود و چکچک می کند. بعد آدم چارهای ندارد. همانطور که کرگدنش تنش است، باید فکری به حال چکچک کند، جلدی میپرد یک قابلمهای میگذارد زیر چکچک زندگیش تا بعد فکر اساسی به حالش کند. بعد یکی همان دم از راه میرسد میگوید چهقدر قابلمه به اینجای زندگیتان میآید. بعد شما کرگدن به تن. قابلمه بهسر میمانید که این را کجای دلم بگذار خب؟ بعد کلیت ماجرا این است که من مسئلهای با قابلمه ندارم. خوب که فکر میکنم با آن رهگذر زندگانیم هم ندارم. الان هم مثلن میدانم که باید اینجای زندگیم قابلمه بگذارم اما اینکه از در تو نیامده میگویید قابلمه به زندگیتان میآید خیلی دیگر چیز است. یعنی اینکه برمیدارید قابلمه را توی زندگی آدم اصل پذیرفتهشده میدانید، خیلی خندهدار است. آخر کجای قابلمه وسط زندگی یک کرگدن عادیست؟ قابلمه یک چیزیست تصادفی در این لحظه. فکر نشدهترین چیز بشریت است. اشتباهیترین چیز است. آخر چرا آدم همهجا نظر بدهد؟ یعنی شما حتی برای قابلمه رسالتی قائل نیستید؟
۴ نظر:
kollanesh bad nabud.. jozanesh ham khub nabud.. yani kollan kargadanism ke be hich kas nemiaayad, hata shoma!! ghaablame ham be bazihaa momken ast biyaad, shomaa ro nemidunam!! :D
میگن به یه بنده خدایی می گن اگه تو دریا داشتی غرق می شدی چیکا می کنی؟می گه میرم بالای درخت.می گن آخه تو دریا که درخت نیس.میگه مجبورم،می فهمی؟مجبورم.
جز عشقي جنون آسا
همه چيز اين جهان شما جنون آساست
بعضی وقتا آدم حرصش میگیره که پوست کلفت به نظر می رسه اما در واقع خیلی هم پوستش نازکه.
ارسال یک نظر