ترافیک
نشسته بودم توی تاکسی. دیدید گاهی آدم دارد به هیچی فکر نمیکند؟ (یا باید بنویسم به هیچ دارد فکر میکند؟) همانجور بود. روبرو را نگاه میکردم ببینم کی چراغ قرمز را میبینم. منفعلم از این ترافیکهایی که توی پیچ است و تو تا مدت مدیدی ایستادی و چراغ قرمز را نمیبینی. فقط میدانی یک چراغی آن دورترها هست که این افتضاح جلویت به همان ختم میشود. بیصبرانه سرک میکشیدم که ببینم کی راه میافتیم. ببینم اقلن کی چراغ را میبینم. میدانید ترافیک یک معضل فرساینده است. (الان خوشحالید من به علمتان اضافه کردم که ترافیک فرساینده است؟ هیه) ترافیک طوری آدم را میتواند در هشت صبح درمانده و خسته کند که انگار یک روز تمام را در حین حمالی فحش خورده و شلاق خورده و تمام بدبختهای جهان بوده. بعد همینجور که داشتم خونسردیم را حفظ میکردم چون عصر بود و به خانه میآمدم و عجلهای نداشتم، آقای راننده پیچ رادیوش را چرخاند. بعد رادیو گفت: غمت در نهانخانهی دل نشیند...
همین شد که من دیگر هیچ نگاهم پی چراغ نرفت...
فکر کردم نهانخانه اصلن کلن جای خوبیست. من شما را دعوت میکنم که یک کمی به نهانخانه فکر کنید. ببینید نهانخانه یکطوریست که برای آدم امنیت کاذب تولید میکند حتی. یکجوری خیال آدم را راحت میکند که یک چیزی که وجود دارد یا وجود داشته، غیب نشده، از بین نرفته، خودبهخود منفجر نشده است... هست. اما رفته کمی پنهان شده. که تمام وجود آدم دچار اضطراب نیست که چیزی برملا شده یا میشود... که آدم رسوا شده. رسوایی حال غمانگیزیست. بعد نهانخانه درست نقطه مقابل رسواییست. در عین حال هردوشان چیزهای ملنکولیکی هستند. با این وجود معتقدم یکجور جای خوبیست. یکجور جای خوب لازمیست.
کرمی هم که پیش میآید را میدانید دیگر. گفتگو ندارد. این است که آدم است، معصوم که نیست. یک روز دست یکی را میگیرد میبرد نهانخانهش را نشانش میدهد و بعد با یک حال عریانی با خودش میایستد وسط نهانخانهش استوار بر ساقهای بیشرمش که چی شد که همچین خبطی کردم. بعد لابد چند وقتی دلدل میزند اما ظرف مدت کوتاهی نهانخانهش را جایی دیگر علم میکند. یعنی نهانخانه قابل حمل و نقل است. اینطور چیز منعطف و منطقیایست.
بعد میخواهم بگایم (بگایم صورت ادبی بگویم است. سلام توآیس آپن تایم) کلن حرفی نداشتم. میشد بیایم اینجا، جای سه تا پاراگراف سه تا کلمه بنویسم:
هیچ
نهانخانه
عریانی
۳ نظر:
كلن يه بوي خاصي داره اين نهانخانه كه ميگي و جالب اينجاست كه از نظر فيزيكي فاقد زاويه است اين نهانخانه!ممممممم
يه بار كه من يه همچين خبطي كردم و يه محرم و بردم تو نهانخانم ديدم ناجور ترسيدو خودم از ترسيدن اون بيشترتر ترسيدم . فهميدم كه نبايد كسي رو ببرم اونجا .اونجا فقط جاي لخت منه و با هيچكس . جاي پرسه و غصه و شوق و مستي و بوهاي گرم و خوب وترس و اينا .
گفتم تجربم و بگم .
به به! خب هر چیزی یه خاصیتی داره، از جمله ترافیک! در مورد نهانخانه البته درسته...ولی مولوی یه شعری داره که شمام از نهنگش می ترسی گویا یه کمی! خلاصه جای نگرانی نیس کلن!! در ضمن این پستو هوس کردم از آخر به اول بخونم..بسیار بسیار
;)
ارسال یک نظر