اما اگر باز دیدیم هم را، امان نده! زود مرا ببوس
هنوز اسم تو که ناغافل لای ایمیلها میآید، دگرگونم. اولینی هستی که باز میشوی. صدات میآید توی گوشم. دستهای ایرادگیرت میآید دور کمرم. یادم هست که با دستهات خوب بودی. عالی بودی. حرفهایترین دستهایی که تا هنوز نظیرش را در هیچزمینهای ندیدم. نامه را دوبار میخوانم. همیشه دوبار. بعد هیچکاری نمیتوانم بکنم. نامهت تمام میشود اما تو تمام نمیشوی توی خیال من. من توی بغل تو هستم. مثل اولین باری که آمدی توی اتاقم نشستی جلوی میز توالتم. من نشستم روی صندلی. مگر اتاق من چندمتر بود. دو قدم بود تا من برسم توی بغل تو. داشتم میمردم که بیایم. چرا اینهمه طول دادی؟ بقیهش را ننویسم. هوم؟ خودت یادت هست چه بیرحمی بودی. یادت هست که دوتامان چهقدر مردیم؟ مینشینم میخوانم دفعه هفتاد و سومی که توی دفترم نوشتم که دیدمت چهجور روزی بود. تو چهقدر گرم بودی. من چهقدر دوستت داشتم. من چـــــــــــهقـــــــــدر دوستت داشتم. میدانم دوستت داشتم اما یادم نیست چهطور بود. یکباری گفته بودم با همهجایم همه جایت را دوست دارم. یادم هست که حس میکردم این را. تعریف دقیقی بود. الان اما نمیفهمم چهطوری بود.
یادت هست عکس شمارهی بیست و سه که اشتباه برات فرستادم؟ یادم نیست میگفتی سرتق؟ تخس؟ چی میگفتی؟ یک صفتی بود که من نبودم. با آن موها میشدم. الان مثلن باز سرتقم... از همان موهام هم که دوست داشتی، پاش میافتاد ایراد میگرفتی. همیشه ایرادگیر بودی. جز همان اول که خر شدم. جز همان اول که دوستت دارم گفتنت یکجوری میرفت توی دلم که چارهای نداشتم جز خر شدن. که توی اسمس برام یک نقطه میفرستادی. میگفتم نقطه یعنی چی؟ میگفتی یعنی حواست به من هست. میگفتی یعنی دلت برام تنگ شده. میگفتی یعنی دلت میخاد توی کلاسم توی مدرسه بودی. میگفتی یعنی دلت میخاد همینحالا ببوسیم. میگفتی یعنی عاشقمی. من ضعف میکردم از خوشی که عاشقمی.
بعدتر آن ورِ عبوست آمد بیرون. آن ورِ پرفکشنیستت. آن ورت که همیشه از نوشتههام، از طراحیهام، از خرید کردنم، از معاشرت کردنم، از رانندگیکردنم حتی ایراد میگرفت. حالا هم که آن سر جهانی بیا از نوشتههام ایراد بگیر. من بلدم تو را. بعد هزار سال هم که بیایی، میگویی کمپلیمانهات را بگذار بقیه بدهند، من ایرادهات را اگر خواستی مینویسم. همیشه پررو بودی. من؟ من همینت را دوست داشتم. همیشه سراغ کدخدا را گرفتی. وحشی. من چهقدر عاشقت بودم. حالا که خود آنوقتهام را نگاه میکنم، فکر میکنم برای چیزی که بودم، هیچ اسم دیگری نیست. میبینم فقط میشود گفت عاشقت بودم.
دوری. خیلی دوری. اینها را که مینویسم میفهمم چهقدر دوری. دورش فقط این نیست که آن سر جهانی. که یک سال است ندیدمت. دورش، این است که توی دلم نیستی. من فراموشکارم. من به قول پدرم از آدمی که نخواهمش با سرعت وحشتناکی دور میشوم. از تو دور شدم. هیچ چارهای نبود. اینها را اینجا مینویسم که آنجا ننویسم که نباید.
۱۱ نظر:
یعنی من قشنگ میدونم. واقعا مرسی
حالا نمیشه ننویسی اینا رو، دردنون میگیره خب. باتوم اون برادر راحت تره تحملش، اشکم هم نمیاد بعدش تازه
shared
من اینجوری نوشتنت رو دوست دارم ،خیلی
kheili ghashang neveshti ...
انگار اینو طرف مقابل من نوشته بود. با همون بالا پایین های رابطمون.
WOW!
چــــه قــــدر رو اونجوري كه دوست داشتي خوندم، و با صداي بلند
بانو چرا به فالوینگ ریکوئست هاتان کم محلی میکنید آخر؟
هیچ اسم دیگه ای نمی شه روش گذاشت. ادم همیشه مجبور می شه از کسی که عاشقانه دوستش داره فرار کنه.
مرسی
yani ashegh budi, feghat hamino mishe goft.
hata az man irad ham nagereft, yedafe gozasht raft, be hamin sadegi be hamin bimazegi
ارسال یک نظر