تصور کنيد گرم حرف زدن برای گروهی هستيد و ناگهان دستی شما را از برابر گروه مخاطبان شما دور کند. مجسم کنيد داريد در جمعی حرف میزنيد و يکباره حاضران غيب شوند. فکر کنيد قصهیی را تعريف میکنيد و همه با شگفتی و توجه و تمرکز به دهان شما چشم دوختهاند و ناگهان صدای شما ببرد. تعطيل روزنامه چيزی در اين حدود است و به طور حتم بدتر. *
من بارها وقتی خواندم که فلان روزنامه تعطیل شده، فکر کردم آدمهایی که با جدیت تمام و بدو بدوی تمام دارند آنجا کار میکنند، یکهو چهشان میشود. اصلن چهجوری میفهمند؟
یکی زنگ میزند میگوید فکس رو استارت کنید؟ بعد یک برگ فکس میآید رویش نوشته توقیف شدین بدبختا؟
یکی تلفن میزند با صدای بداخلااق و دلخور که دستا بالا. همین حالا دست از کار بکشید.
یکی از در میآید تو با پاککن تمام تحریریه را پاک میکند؟
فرداش از خواب که بیدار میشوند چه حالی هستند. کل دفتر روزنامههه خالی میشود یکهو؟
چی میشود؟
اعتماد روزنامهی محبوب خانهی ما بود. ما همیشه خواندیمش. من، پدرم، مادرم. بابام هربار رسولی توش یک چیزی نوشته بود، نشانم میداد یا میگفت امروز دیدی رسولی چی نوشت؟ بعد با هم یک مکالمهای داشتیم از نوشتهی دخترک. مامانم همیشه آخر شبها با بابا جدولهاش را حل کرده. باهاش آقا جلیل پنجرهها را پاک کرده. همیشه از لوگوش خوشم میآمده.
بیانصافی بود.
چندین بار این پست مرضیه را خواندم. هربار غصهم شد. گند بزنند.
روز خندهی ما بود
یه سری فک میکنن روزنامه که توقیف میشه شبش برای آدمایی که توش کار میکردن شب اول قبره. ولی شب اول خیلی راحتتر از شبای دیگه میگذره. چون اون حفره رو که تو زندگیت درست شده باید دورتر شی که بتونی تمام و کمال ببینی. اما من ندیدم واسه کسی عادی بشه.
هیچوقت آدم، حرفهایِ کار توقیف نمیشه. میشینه تو روزنامه پای کامپیوتر و از وقتی از راه رسیده شایعهی توقیف رو میشنوه و هی فارس رو رفرش میکنه و بلند میگه خبری نیس بابا. اگه خبری بود فارس میذاشت. مدام تلفنا زنگ میخوره که راسته توقیفتون؟ ما میگیم نه بابا به ما که خبری نرسیده. به خاطر اینکه کم دوشنبهای در سال نیست که خبر توقیف روزنامه شایعه نشه. چون دوشنبهها روز نحسیه واسه مطبوعات. روزیه که هیات نظارت تشکیل جلسه میده.
تلفن زنگ میخوره. کیه رامینه؟ آره رامینه. آخه رامین چرا باید زنگ بزنه به تو؟ اما بالاخره یکی مییاد با لبخند میگه راسته. توقیف شدیم. ما هم هی بهش میگیم خالی نبند بابا. اون قسم میخوره. میگیم سرکارمون نذار. اون قسم میخوره. میگیم به شایعات دامن نزن. اون قسم میخوره. میگیم پس چرا میخندی؟ اون قسم میخوره.
من هی فارس رو رفرش میکنم. میگم کو؟ اینجا که نیس. خبر توقیف رو فقط باید از فارس شنید. بعد دیگه زلزله شروع میشه. واسه مطبوعات، توقیف مثل بلای طبیعی میمونه که معلوم نیست کی از راه برسه و چی رو بکنه ببره. اما وقتی رسید کسی نمیتونه قسر در بره. درست همون لحظهای که خبر رو میشنوی باید دست از کار بکشی و یه دفعه از آدمی که وقت سرخاروندن و جواب سلام دادن نداری تبدیل میشی به یه بیکار. روزمرگی در آنی متوقف میشه و جاشو به چهکنم چهکنم میده.
از طبقات بالا و پایین، مییان تو تحریریه و همه دور هم جمع میشن و اول بر و بر همدیگه رو نگاه میکنن. بعد کارا تقسیم میشه. یه عده وظیفهی گریه کردن و غصه امونمو بریده رو بهدوش میکشن، یه عده وظیفهی ژست به هیچجام نیست گرفتن و این چیزا واسه ما عادی شده رو، یه عده وظیفهی شاد کردن ملت عزادار و گویندهی تام و تمام حرفای امیدوارکننده. فارس رو رفرش میکنن. بابا الان خبر تکذیبش مییاد نگران نباشید. رامین الان زنگ میزنه میگه شوخی کردم و خودش هرهر شروع میکنه ریسه رفتن. میگیم خیلی بیمزهای و گوشی رو میذاریم. یه موزیک بذار دور هم شادی کنیم. حالا کی میخواد پول ما رو بده؟ بابا میذاشتید لااقل عیدی میگرفتیم. از فردا چی کار کنیم؟ بشنیم خونه زل بزنیم به در و دیوار؟ لامصبا میذاشتید بعد ازعید. جواب شیش سر عائله رو چی بدم؟ بیانیه بده. با اینهمه مطلب که رو دستم مونده چی کار کنم؟ سالاد درست کن. کاش یکی رو دعوت میکردیم مجری مراسم روز توقیف بشه. خمینی داشت نماز میخوند اومدن بهش گفتن خرمشهر رو گرفتن حالا چیکار کنیم؟ در حالی که دستاشو برده بوده دم گوشش که نمازشو شروع کنه میگه جنگ است دیگر. وای وای کرایه خونه رو چیکار کنیم؟ بابا غصه نخور من دلم روشنه هفتهی دیگه رفع توقیف میشه. تو که تجربه داری بگو ما داغیم حالیمون نیست یا روزای بعد قراره عمق فاجعه رو بفهمیم؟ اینهمه مردم کشته شدن تو خیابونا این کمترین هزینهایه که ما میتونستیم بدیم. تو نبودی هفتهی پیش میگفتی توقیف هم نمیشیم بشینیم خونه استراحت کنیم؟ چرا حالا اینقدر خوشحالید؟ با این قیافههای خندان نرید سمت گروه ورزشی کتک میخورید، اونجا جو سنگینه. فلانی رو دیدی داره مثل پرویز پرستویی گریه میکنه؟ یعنی چهجوری؟ اشک تو چشماش دودو میزنه و از عنبیه میره سمت مردمک و دوباره مییاد تا سرمژه ولی پایین نمیافته. ژست ناراحت بگیرید ازتون عکس بندازم.
* عنوان بخشی از گفتهی علی اكبر قاضیزاده
۳ نظر:
خیلی بده که فاجعه برای آدم عادت بشه
اما چاره ای نیست
یعنی فعلا که نیست!
یا اینجا اصن؟
che ajab ye poste siasi!! belakhare az to lake shakhsi khanevadegi biron amadi...to in ozae? ba inke nevashtehato kheili dost daram ama,bazi vaghta ke to bad tarin sharayet ozaee dabodaghon mikhondam havaset pishe eshgholanehato baghe lavasone migoftam mishe to iran boodo to in vaz injoori relax bood?!
ارسال یک نظر