یک دشت تاخیری دلیکیتلی ددیکیتد تو رایمن
دشت را که تماشا میکردم، فهمیدم خیلی حالم خوب است. دشت چشم آدم را میبرد. روح آدم را میبرد همانجایی که آدم در زندگی روزانهش به روی خودش نمیآورد که آنجاست. تعطیلت میکند. میتوانی ساعتها پیشانیت را بچسبانی به شیشه و ذهنت برود. یک موزیک خوب و یک رانندهی کم حرف میخواهد لذت بردن از دشت. تمام کاری که باید بکنی تماشا کردن سایه روشن علفهاست. پیدا کردن یک درختی در دوردست است. دهتا پرنده است که گاهی همسرعت ماشین شما میشوند. بعد جا میمانند. مسیر عوض میکنند و برای همیشه نخواهی دیدشان. تماشا کردن ابرهای توی افق است که آهسته شکل عوض میکنند. نور از زیر بهشان میتابد و زیباترین پدیدهی جهان هستی میشوند. یک چیز دیگری هم میخواهد. داستانی، ماجرایی، کسی یا چیزی که بخواهی تمام روز را بهطرز بیماری بهش فکر کنی. به هر حرف. حرکت. نگاه. لحظه. هر تماس نوک انگشتانش با انگشتانت. که بیصبر باشی برایش. دشت به این درد میخورد. یعنی من فکر میکنم اگر به این درد نخورد پس به چه دردی میخورد؟
اگر یکی میتوانست با سرعت ذهنش وقتی دارد دشتها را تماشا میکند بنویسد، خیلی خوب میشد. من کمکم میفهمم که چرا یک تایپیست باید داشت توی زندگی. بهنظرم قدیمها تایپیست داشتن اصلن یک چیز تجملی نبوده چون من با این که واقعن آدمی هستم که سریع تایپ میکنم اما گاهی دستم نمیرسد به ذهنم. بعد کلمهها توی مغز و ملاجم انگار تنگشان گرفته (یا تندشان گرفته؟) و یک صف درازی هست برای رها شدن. دل آدم براشان میسوزد. عین دهها دختر دبستانی با مقنعههای کج و معوجند که همه توی صف دششوری هستند.
دشت با آدم این کار را میکند. کار خوبی میکند. اصلن باید آدم تند تند برود توی جادههای دو طرف دشتدار. دشت برای یبوست نوشتاری که گریبان من را گرفته خوب است. هیچوقت توی اوقات وبلاگنویسیم قدر حالا حرفها و ماجراهام نانوشته نمانده.
۳ نظر:
همون تنگشان گرفته.. با اون مثالتون
!! :P
كوه هم خوبه...وقتي ميري اون بالاي بالا و تنها چيزي كه ميشنوي صداي درگوشي حرف زدنِ آدماست انگار .اينقدر كه باد تو گوشِت حرف مي زنه صداي بقيه آدما دور ميشه ،خيلي دور ...
خب مگه مرض داري؟! بنويس!فكر كردي به كي ظلم مي كني؟! به ما ظلم مي كني! بنويس
ارسال یک نظر