اینور آبها و من- چهار
گفتم لاله! بدبخت! اگر الان پاشدی برای خودت غذا بپزی پس از ورزشهایی که نمودی و خستهای و نرمشهایی که نمودی و خستهتری (سلاملکم ماجرای پس از ورزش که مقادیری نرمش بودی. خودت چطوری؟ :دی رسیدی خونه؟) که هیچی! تو نجات پیدا کردی و در زندگی مجردی خود یک کالباسخور نیستی، اگر نه خاک بر سرت که کالباسخور شدی و رفتی پی کارت. با عزمی جزم به آشپزخانه رفته و سعی در تولید بشقابی پاستا از برای خود نمودم تا یک کالباسخور نباشم.
الان؟ الان یک ساعت بعد است و افتادم عین جسد. انقدر ظرف شستم. انقدر ظرف شستم. انقدر آشپزخانه شستم بعد از غذا پختن بس که منفجر غذا پخته بودم و انقدر دهها بار کلهام را کوبیدم به کابینت بالای گاز و انقدر تصمیم گرفتم به مامان مولی زنگ بزنم که برایم دستگیره بفرستد و انقدر در آن حین سعی کردم مثل مادرم مالتیتسک باشم و دیدم که نیستم و لاکپشتم و فقط بلدم یک کار را انجام بدهم که تصمیم گرفتم یک کالباسخور خاک بر سر باشم. یعنی تا حالا صرفن با سالاد درست کردن برای خودم وقتی که تنهام (ال بریز و بپاش نداشتن عرض میکنم) یا با دو تایی غذا درست کردن و جمع کردن دو نفری نامرتبیهای جهان، نفهمیده بودم که غذا پختن برای یک نفر واقعن از دشواریهای جامعهی بشریت است. تازه هنوز یک قابلمه غمانگیز کوچولوی خیلی جسور و سخت و سِوِر توی سینک است که بروم بشورمش. البته دستپختم خداییش خوشمزهست چشم نخورم ولی تنهایی حال نمیدهد زیاد.
از همهی اینها جالبتر برای خودم اینکه عین خواهرم استم که سالهای سال مسقرهاش نمودهام که مدام دستمال دستش است همهجا را میسابد وسواسناک موقع آشپزی. دقیقن و دقیقن و دقیقن همانطورم. چهبسا بدترم. مامان تو یک جادوگر بودی و من همینطور که حالت فرفرهگونهای در آشپزخانه داشتم و پیازها یه دور سوخت یاد مامان مولی افتادم که داشت میگفت که عوضش دستپخت من خوب است و از پس پخت و پز خودم برمیآیم وقتی که داشتم میآمدم و نمیتوانستم به ضربالمثل عروس تعریفی گوزو درمیاد فکر نکنم و احساس گوزویی تمام وجودم را احاطه نموده است و من نمودهام انقدر از فعل نمودن استفاده نمودهام در این مقال. خدافس.
۴ نظر:
اگه از بابت پست قبل منظور من بودم که نگران نباش! من خودم اهل کامنت گذاشتن نیستم زیاد! فقط دلم برای مامانت سوخت خداییش!
سلاملك! توهم خوب مي شي، البته در مورد آشپزي مي گم
در مورد تعريفي بودن و قس عليهذا مطمئن نيستم)دي
وای دیدی یه روزهایی در زیندگانو هست که با آب و تاب آشپزی می کنی ولی موقع خوردن دیگه سیری... یادم باشد اندفعه از مادر عزیزم تشکر کنم که این همه غداهای خوشمزه را در طول سالها ریخت در خندق بلای ما:دی
البته یه مثل دیگه هم مست که میگه آشپز که گوزو شد آش یا شور میشه یا بی نمک
.....
:D
ارسال یک نظر