اینور آبها و من- پنج
من که آمدم توی این خانه برای چهار روز همخانهم را ندیدم. من میآمدم، او رفته بود و او میآمد من رفته بودم. من فقط از جابهجا شدن وسایل میفهمیدم وجود دارد. مثلن میدیدم توی یخجال جا باز کرده که وسایل من هم جا شود یا توی کابینت طبقههایی را برای من خالی کرده. بعد یک روز ما بالاخره هم را دیدیم. من اول فقط کفشهاش را دیده بودم. کفشهایی که بهطرز غریبی کوچولو بودند. بعد یک روز کلید را که چرخاندم یکی داد زد هالــــو و پرید جلویم که فاینالی وی مت و دستش را دراز کرد که من کریستا هستم. حقیقتش را بخواهید من هم داشتم میمردم از کنجکاوی که ببینمش. اینطوری بود که ما هم را شناختیم.
انقدر دختر خوبیست که گاهی اصلن نمیدانم چه کنم. انگار در شانزدهسالگی یک دختری در سال هزار و هشتصد و نود و چهار زندگی میکند از شدت خندههای لطیف و شعردوست بودن و رمانتیک بودن و فلان. هی فکر میکنم چرا آخر آدم اینهمه بچهی خوبی باشد؟ از اینها که هرچه بهشان میگویی میگویند وای سوییت. سو کیوت. معلم نمیدانم چیچی مهدکودک هم هست. راجع به دانشجوها و کارگرهای مهاجر و قوانین و روابط فلان هم دارد پیپر مینویسد و تمام مکالماتمان ختم به این موضوع میشود. از اینها که یک شب دیر میآید خانه، تا فردا شب هی خودش را سرزنش میکند که پیپرش مانده و این رفته پارتی کرده.
چشمهاش بقول اینها اقیانوسیئه. یعنی دو دقیقه که داریم با هم حرف میزنیم من روانی میشوم انقدر آبیست. هی به خودم میگویم سیریسلی چرا انقد آبیه آخه؟ بعد نگاهش میکنم و هیپنوتیزم میشوم از شدت آبی بودگی. صورتش گرد است. خیلی گرد. قدش هم فکر میکنم یک و پنجاه باشد. باهاش میشود پارچه متر کرد. حالا نه که خودم دکلم ولی پیش این خانم دکلم. هیه. حالا هرچی... (رامین و کیوان و عطا روتونو کنین اونور از لحاظ پارچه متر کردن با من در مقایسه با شما دکلها) شماره پایش هم سی و پنج شاید باشد. چون کفشهای من که سی و هشتم پیش کفشهایش خیلی دراز بهنظر میرسد. دائم هم دارد میگوید وزنم اضافه شده و از آن طرف چنان سسمالی و چرب و پنیرمالی غذا میخورد که بیا و ببین. وقتی مسواک میزند هم صدای عجیبی میآید تا توی اتاق من. وقتی صورتش را میشورد دستشویی به دریاچه تبدیل میشود. بعد وقتی میخواهد ظرف بشورد. ظرفها رو میریزد توی ظرفشویی و آب میبندد رویشان و مایع ظرفشویی میریزد روی این ترکیب گندِ گولی و بعد با یک دستمال خیلی گلفسطور اینها را آبمالی میکند. در نهایت لای تمام چاقو چنگالها خردهی غذا هست و توی بشقابها پنیر تست شده و خشک شده چسبیده و آه حضار که منم. در عوض وقتی من با ماشین بسیار پیچیده لباسشویی در واشکوخه مواجه شدم و برای اولین بار در زندگیم لباسهام را شستم، وی آنجا بوده و به من حالی کرد چی چطور کار میکند. عوضش وقتی کوییکم کار نمیکرد هنوز، یک کارت داد به من که روی کوییکم پول بریزم که بتوانم لباس بشورم. عوضش امروز کتاب پونصد و یک ورب آلمانی داده بهم که بخوانم برای امتحانم. عوضش یکجور سوییتی هی هر شب میگوید اسلیپ تایت لالا. ها. این را نگفتم. با پدر مادرش که روی اسکایپ حرف میزند هوار میکشد. همیشه هم تمام که میشود میآید میگوید ببخشید هوار زدم و تعریف میکند که امروز چی شد. مثلن امروز مامانش اینها دکوراسیون خانه را عوض کرده بودند و داشتند لپتاپ را توی تمام خانه میچرخاندند که این توری را در خانهی دکوراسیون عوض شده داشته باشد. (در اینجا نگارنده قلپی از لیوانش مینوشد و میزند روی شانه مخاطبش و میگوید "آه این امریکاییها" و سعی میکند موقع گفتن این جمله کول بهنظر بیاید و شما نفهمید این اولین امریکاییست که همخانهش شده. ضمنن موقع ادای جملهی "آه این امریکاییها" شانهاش را بالا میاندازد و با دستش چیزی را توی هوا جابجا میکند و دهانش را کج میکند که شما قشنگ بفهمید منظورش چیست و یکطوری زیر پوستی شما را در این جنرالایز کردن امریکاییها شریک جرم میکند و شما فکر میکنید که نظر خودتان هم راجعبه آنها همین است)
گذشته از چرت و پلاهایی که مینویسم، حالا میشناسمش کمی. میدانم کی عذاب وجدان میگیرد و میرود فیتنس روم. میدانم دوشنبهها و جمعهها با بچهها کار میکند. میدانم شنبهها عصر مست که نه اما شنگول میآید خانه و با یک لبخند بینهایت احمقانهای میگوید شراب خورده و بعد مدام آب میخورد و هی میگوید که سردرد دارد. میدانم میآید از من میپرسد چه کفشی را با چه دامنی بپوشد یا برای پوستش که لبو شده چه کرمی بزند یا فلان غذا را چطوری بپزد یا بستنی میخورم یا نه که شریک جرمش باشم یا میرود حمام داد میزند که اگر جودیتا آمد در را باز کنم برایش و سرش را گرم کنم تا بیرون بیاید و اینجور چیزها.
۵ نظر:
همه چیز بینهایت زیبا توصیف شده.واقعا از خوندنش لذت بردم.
سلاملك! به قول خودت روحيه جواب دادن به كامنت كه نداري فك ميكني ارزش اين رو داشته باشيم كه مثلن يه پست رو اختصاص بدي به تصورت راجع به ماها؟ حالا اگه اين كار رو نكني يعني لرزشش رو نداشتيم؟
خب منم صورتمو که می شورم دریاچه درست می کنم.. البته با یک و هشتاد و پنج قد!! حالا نمی شد یه همخونه احمق تر، ولی اروپایی پیدا کنی؟؟
;)
خيلي قشنگ بود لا لاااااااااااااا
چه خوشحاليم گرفت از خوندنش ...
ارسال یک نظر