اینور آبها خر است و من یک هواییشدهی بیچارهم و خط نوشتم که خر کند خنده و این تایتلی با سه خر است
آمدم خانه دیدم یک کاغذ از پست توی صندوق پستم هست که یعنی بالاخره بستههایی که مامان فرستاده بود، رسیده. هنوز نخوانده عزا گرفته بودم که خانه نبودم برگشت خورده و من باید بروم هفده کیلو بار را بکشم تا خانه که دیدم نوشته تحویل دادند به دفتر خوابگاه. بدو بدو رفتم آنجا و دو تا بستهی زرد بزرگ با آرم پست جمهوری اسلامی ایران منتظرم بود. با کارد افتادم به جانشان و دِ به باز کردن و آخجان این لباسم. آخجان بوتم و آخجان پالتوم و آخجان هلن گاردنر.
توی بستهی بعدی بوی آشپزخانهی مامانم پیچید اینجا. هرچه ادویه توی کابینت کنار گاز مامان پیدا میشد، با برچسب خط مادرم توی یک کیسهی سیاه بود. با توضیح که چی را توی چی بریزم و کدام ادویهی پلوست و دارچین نساییده برای چایی و امثالهم. من فقط یک ماه بود کیسهی سیاه ندیده بودم. گریهم گرفت. کیسهی سیاه گریه داره آخه؟ غذاها اصلن مزه نداشت. حالا من هم سرما خورده بودم. بله... اما واقعن هیچ چیزی مزهی واقعی نمیداد. بعد دیدم مامانم اشتباهی یکی از مانتوهام را هم لای لباسها و کتابهام فرستاده. هی هار هار خندیدیم که کجا بپوشمش آخر؟ تنم کردم و قر دادم و خندیدیم. تا کردم گذاشتم ته کمد.
بعد هم با ناهید افتادیم روی لواشکها و آلوچهها و قرهقوروت و تمبر هندی و انقدر خوردیم که دوتامان بیحال شدیم. بعد زعفرانها ریخته بود لای لواشکها. باز من گفتم خاکبرسر بستهبندیهای ایرانی. بعد هی باز لواشک و آلوچه خوردم و گفتم آخجان لواشک و آلوچه خشکپاک و فافا و دیشدیش (اسمها را دارید دیگر)
حالا همهچیز را توی کمدها چپاندهام. کمدها برای وسایلم کم است. کلن جا کم دارم. بعد گفتم بهدرک. نشستم فرمهای دانشگاه را پر کنم و موفق شدم بزرگترین گهگیجهی یک ماه گذشته را تجربه کنم بس که نمیدانستم چی به چی است. خسته شدم انقدر فرم پر کردم. خسته شدم انقدر همهجا خودم را ثبت کردم...
نامه خوب است. نامه مخصوصن که از ایران باشد توی صندوق پست آدم بیاید خیلی خوب است. خیلی خوب است گاهی جای تمام قبضها و قراردادها و پول این را بده و پول آن را بده توی صندوق یک نامهای باشد. بعد رویش نوشته باشد پست جمهوری اسلامی ایران. پست جمهوری اسلامی ایران خوب است.
بعد حالا فوتبال است. جام جهانی. جام جهانی یعنی تلویزیون مال بابام. یعنی صدای این گزارشگرهای خرچسونهی ایرانی یکبند توی خانهی ما پیچیده. نه که من بنشینم با اینها توی کافه و یکی آلمانی بلغور کند و گزارش کند و آبجو هم باشد اما بابام نباشد. جام جهانی الان یعنی من تا ده دقیقه نفهمم کدام تیم چهرنگیست عین خنگا. یعنی بابایم که دایرةالمعارف فوتبال است پیشم نیست. یعنی من اصلن هیجانی نمیشوم سر بازیها.
یعنی عمو جان قشنگم زنگ میزند و هی برایم میگوید که حالم خوب میشود و خوب درس بخوانم و خوب است که دوستم اینجا پیشم است و هی تمام خوبها را میشمرد. میدانم. اما من حالم گرفتهست. دلتنگم. بیقرارم. پیاماسم.
۲ نظر:
من هم مادرم تا دو ماه دیگر می آید پیشم. به او گفتم که برایم لواشک و چغاله بادام بیاورد.
خر يعني چيزهاي گوگولي و خوبي كه بعضي وقتها كفر آدم را درميآورند.
:D
پياماس چيه لالا؟
ارسال یک نظر