آخ نون بربری! من یه ترک تنهام
آشنایی من با خامه شکلاتی اینطوری بود که یک صبح جمعهای مامانم فرستادم شانجانی که خامه بخرم و از در بغل شانجانی که نونوایی بود، دو تا لواش بگیرم واسه صبحانه که آقای شانجانی گفت این خامه معمولیها رو نبر. بیا از این خامه شکلاتیها که جدید آمده ببر. گفتم مامانم گفته خامه. گفت خب نمیدونه از اینا اومده. اینم خامهست. منم خریدم. خامه مثلن یک بستهش ده تومن بود. خامه شکلاتی چهل تومن بود. عددم از خودم. چون بهنظرم چیز به اون سیاهی چرا انقد گرون بود خب؟ْ
رفتم خانه گفتم مامان من یک چیز دیگهای خریدم جای خامه. نون لواشا هم رو دستم آویزون بود. خشکم شده بود. منم عاشق دور نون لواش بودم. یک عالمه از دور نون لواشها رو میخوردم تا برسم خونه. مامان مولی هم همیشه دعوا میکرد و میگفت نخور و نون که میخریدی دوراشو میکند بعد قیچی میکرد. منم مینشستم بغلش تمام دور نونا که میکند رو میخوردم. مثل الان عقلم نمیرسید که جای خِرِمخِرِمیِ لواش بهتره. با نون بربری هم همین بساط بود. من دو تا لپ تپل بربری رو میخوردم. بعدن یکی برام توضیح داد که چون بچه که بودی، بلد بودی با اونجاش لقمه بگیری از اونجاش خوشت میآمده ولی من الان بزرگ شدم و بلدم با هرجای نون بربری لقمه بگیرم ولی باز همونجاشو دوس دارم. آخ دلم نون ببربری خواست چقدر.
عرض میکردم. من از بسته بندیش خوشم نیومد. سیاه و قهوهای و ترسناک بود در مقابل خامه که خیلی سفید و صورتی و بلا بود. به هر ترتیب اولین قاشق روی نون لواش مالیده شد و با یه قورت چای شیرین رفت پایین و من یک دل نه صد دل عاشق خامه شکلاتی شدم.
از آن موقع بهبعد بابام هروقت حواسش به ننر کردن من بود وقت صبحانه برایم از این خامهها میخرید. توضیح هم میداد که خامه شکلاتی خریدم که کلن برای من انگیزه ایجاد کنه که صبحانه بخورم. پاک را هم دوست داشتم. بعدها پگاه هم بود اما بدمزه بود. مهمتر اینکه سیاه نبود مثل پاک. خامه شکلاتیش کمرنگ بود. خامه شکلاتی باید قهوهای مایل به سیاه باشد آقا جان.
بعد الان داشتم از گشنگی میمردم، رفته بودم خرید که یک چیزی بخرم شام بشود برود توی دلم، یکهو چشمم به پودینگ شکلاتی افتاد. خریدم. آقا قاشق اول که گذاشتم دهنم، رفتم شانجانی سر کوچهمون یهو. یعنی راتاتویی رو دیدید، اونجایی که اون آقا بداخلاقه راتاتویی موشه رو میخوره بعد یهو میره تو کودکیهاش؟ دیدید چهطوری از زمان و مکان کنده میشه؟ همون. خیلی خوشمزه بود. آه ای هفتسالگی... آه ای فیلان...
۴ نظر:
دلم نيومد به يه " لايك ساده" تو گودر بسنده كنم
خوب بود
خيلي
پا به پاتم! بپپاتم! به پاتم...ممم
خیلی لوس بودی. بهتر شدی. داری روز به روز بهتر میشی. فقط یادت باشه هنوز خرجتو بابا میده. دغدغه ای هم جز درس خوندن نداری. شورش نکن
الان از سر کار برگشته بودم، داشتم نون بربری تازه با کره و پنیر میخوردم یاد این پستت افتادم. فک کن!... بعد یه سال و نیم
خیلی خوبی تو، امیدوارم تو هم به بربری برسی
;-)
ارسال یک نظر