۶ بهمن ۱۳۸۹

ستاره‌های آسمان چند بچه خیاط؟
لنا علی را توی خیابان دیده بود. دقیق‌تر بخواهی دم پایتخت. گفت براش با پپر این‌ها چی فرستادی. گفت علی گفته که بهت زنگ زده اما جواب ندادی. یعنی انتظار داشت جواب بدهی؟ گفت علی گفت لاله خوبه؟ لنا گفته بود لاله خوب است اما نیست. گفت علی فکر کرد لابد من پیش توئم. لنا گفته بود که پیش تو نیستم.
یک آهنگی بود خانم پینک می‌خواند این‌طوری بود که می‌گفت اگر کسی به من می‌گفت سه سال بعد تو دیگر نیستی و خیلی دوری  و خیلی وقت است رفتی، می‌زدم لهش می‌کردم. شاید چون نمی‌دانستم اصلن چه‌طور ممکن است تو نباشی.
چه‌طور ممکن بود؟
من سر نصرت منتظر تو نشستم توی ماشین؟
توی آمفی تئاتر دانشگاه دیدمت که سرت را کج کردی نگاهم می‌کنی با لبخند؟
آمدی دم خانه‌مان جزوه بگیری؟ جزوه آخه کلیشه؟
با من عهدنامه‌ی چوب‌کمان‌چای می‌بندی؟
صبح آفتابی یک چهارشنبه‌ای‌ست و نور از لای پرده تابیده؟
به هوش می‌آیی بعد از عمل؟ گیج و دردناک و مریضی؟
نردبانت را می‌بوسم؟
اول اتوبان کرجیم. رویم را می‌کنم به تو که بگویم توی مدرسه چی شد اما خوابت برده؟
خرچنگ‌های مردابی؟
باشگاه انقلاب؟
زنگ زدی گفتی قسم خوردی که شهروند خوبی باشی و تروریست نباشی؟
توی فرودگاه نشستی روی زمین تگ چمدانت را می‌چسبانی؟
نه.
حالا سه سال بعد است.
مرکز زمین کجاست بچه خیاط؟

۲ نظر:

R A N A گفت...

بهترین پستی که خوندم. از نظر همزادپندارانه ی حسی

laleh گفت...

یعنی این پست از همان عنوان دردناک است تا به آخر