یه چیزی بگم بخندین. امروز تولدمه. خب؟ بعد من تا ده دیقه پیش فک میکردم فردا تولدمه. چرا؟ چونکه تولد من شونزده آپریله. بعد من اصلن تاریخ ایرانی رو نگاه نکرده بودم که بفهمم امسال افتاده پونزده آپریل.
پارسال تولدم اولین روزی بود که رفتم سر کار اینجا. یعنی الان شد یک سال که من سر کارم. رفته بودم با صاحب کافه حرف زده بودم. گفته بود میخای شنبه شروع کنی؟ شنبه تولدم بود. نمیخواستم بگم نه. شنبه تولدمه که یارو فک کنه وا! لوس ننر. تولدته که تولدته. ساعت یازده صبح رفتم سر کا تا ساعت دوازده شب که دوستام اومدن کافه و رئیسم فهمید تولدمه و گفت ئه پ چرا هیچی نگفتی!؟ بعد برام زکت وا کرد و خواننده رو آورد برای تولد تولد بخونه و اینا. بعد من طبیعتن مثل همیشه گریهم گرفت.
به خودم گفتم حالا که یک سال گذشته و من حسابی جا افتادم. از قبل برنامهریزی میکنم که تولدم کار نکنم امسال.
دیروز رفته بودم پیادهروی تو قلعه لاکزامبورگ. بعد خالهم زنگ زد. گفت خالهجون میدونم فردا تولدته اما فکر کردم فردا میخای با دوستات بری بیرون من نمیتونم پیدات کنم، گفتم امروز بهت زنگ بزنم. طبعن من با خودم فکر کردم خنگول قشنگ من فردا نیست پسفردائه اما هیچی نگفتم. گفتم حالا با اینهمه عشق زنگ زده حالشو نگیرم. بذار فک کنه فردا تولدمه. دیشب تا ساعت چهار صبح کافه بودم. صبح ساعت هشت بابام زنگ زد. گفت بابا جونی تولدت مبارک. گفتم بابا من خوابم. بعدن با هم حرف بزنیم؟ گفت باشه. بعد سپهر زنگ زد. بعد گفت اوه اوه خوابی؟ گفتم آره. گفت خب بعدن زنگ میزنم. بعد من فکر کردم آخه چرا همه میگن امروز تولدمه؟ من امروز باید ساعت چهار برم سر کار. غلطه. من تولدم امروز نیست. تولدم حق نداره امروز باشه. بعد همینجور خوابالو موبایلمو برداشتم. زدم تاریخ و ساعت ایران. دیدم نوشته یکشنبه بیست و هفتم فروردین سال نود و یک.
گفتم ئه ئه دیدی تولدمه خنگ خدا؟ خلاصه الان تولدمه. خاچ تو سر. سه ساعت دیگه باید برم سر کار. بعد باید تا ساعت هزار شب سر کار باشم. فردا اما با دوستهام تولد بازی میکنیم و اینها. بعد دیشب دودو بهم گفتش که حالا واقعن دقیقن فردا تولدته؟ گفتم آره. پس فک کردی دیوونهام دوشنبه اولین روز هفته میخام تولدبازی کنم؟ گفت نه فک کردم دوشنبه فقط وقت داری. بعد من جدی توضیح دادم که برام مهم نیست تولدم چند شنبهست و فقط دوست دارم روز واقعیش شادمانی کنم. حالا الان اینم وضع ماست. خلاصه که ابلهانه بود. اینم اولین روز شروع آخرین سال دههی بیستم.
لاله استم. بیست و نه ساله هستم. کله تو ابرا هستم. تولدم مبارک.
۷ نظر:
سلام لاله. تولدت مبارک. فک کنم دو سالی هست میخونمت. گفتم حالا که دو سال گذشته اینقدر نزدیک شدم بهت که بگم دختر جون تولدت مبارک...
tavalodet mobarak!
laaaaleeee... alles gute zum geburtstag khob... ich mag dich seeeehhhhr... oon ostereich ro ham hamintor... age ye rooz biam oonvari kann ich dich treffen ???
bazam tavvallodet mobarak... hamishe khosho movafagh bashi...
kuuussss
madiooni age almanimo maskhare koni !!!
یادمه یه بار نوشته بودی بیست و هفت سالمه، بعد من فکر کرده بودم ااا خوش به حالش بیست و هفت سالشه، من بیست و پنج سالم بود همه اش.
حالا ولی رسیدم به اون سالهات.
مبارک باشه تولدت :)
تولدت مبارک لاله منم همینجوری بودم الان گریه م گرفته فروردین تموم میشه و تولدمو دیگه کسی نمیخواد تبریک بگه و خوشحالم کنه!
هی لاله! تولــــــدت مبارک:)
دیر اومدم:(
ولی مبارک:)
wow aslan yenafaro mibinam tavalodesh ba man too yerooze engar ye baste yek miliooni ti tab behem dadan
ارسال یک نظر